625- معاويه و پيشگويى على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جاسوسى نكرده اى ؟ گفت : آرى و سوگند خورد. حضرت فرمود: اگر دروغ گفته باشى خدا چشمان تو را كور ميكند و چون روز جمعه فرا رسيد چشمان آن جاسوس نابينا شده بود.(744)

625- معاويه و پيشگويى على (ع )

وقتى كه معاويه به حكومت رسيد روزى به اهل مجلس خود گفت : چگونه مى توانيم آينده خود را پيش بينى كنيم ؟ آن ها گفتند ما راهى براى آن نمى شناسيم معاويه گفت : من آن را از علم على (عليه السلام ) به دست مى آورم زيرا او هر چه مى گويد راست است و باطل نيست . پس سه نفر را احضار كرد و به آنها گفت : هر سه به كوفه برويد و يكى پس از ديگرى وارد شهر شهر شويد و خبر مرگ مرا به مردم برسانيد ولى توجه داشته باشيد كه هر سه يك سخن بگوييد و در علت و روز مرگ و محل قبر من اختلاف نداشته باشيد و توجه كنيد كه على (عليه السلام ) چه مى گويد. آنها رفتند اولى وارد كوفه شد مردم پرسيدند از كجا مى آيى ؟ گفت : از شام . گفتند:

چه خبر دارى ؟ گفت : معاويه مرد! مردم اين خبر را به على (عليه السلام ) رساندند ولى آن حضرت اعتنايى به اين خبر نكرد. دومى و سومى هم وارد شده و همان خبر را دادند و مردم نيز حضرت على (عليه السلام ) را از آن خبرها مطلع كردند و در مرتبه سوم كه نزد آن حضرت آمدند گفتند: خبر صحيح است زيرا هر سه نفر كه در سه روز وارد كوفه شده اند اين خبر را بدون هيچ گونه اختلافى بيان كرده اند. حضرت على (عليه السلام ) وقتى اصرار مردم بر صحت خبر را شنيد فرمود: او نمرده و نمى ميرد مگر محاسن من با خون سرم سرخ شود و معاويه با حكومت ، بازى خواهد كرد سپس آن سه نفر اين خبر را براى معاويه بردند.(745)

626- گروههاى مردم

كميل بن زياد مى گويد: على (عليه السلام ) نزد من آمد و دست مرا گرفت و مرا با خود به صحرا برد چون به صحرا رسيديم بر زمين نشست و من هم نشستم سر بلند كرده و متوجه من شد و فرمود: اى كميل ! آنچه به تو مى گويم بخاطر بسپار، مردم سه دسته اند:

1- دانشمند الهى .

2- دانشجويى كه در راه رستگارى قدم بر مى دارد.

3- افراد ناكس و پست كه بدنبال هر آوازى مى روند و مانند پشه هاى ريز از هر طرف كه باد بوزد به آن سو مى روند...

اى كميل ! دانش از ثروت بهتر است چرا كه دانش نگهبان تو است ولى ثروت را بايد تو نگهبان باشى . ثروت را هر چه خرج كنى كمتر گردد ولى دنش هر چه بيشتر خرج شود افزوده تر شود. اى كميل ! آنان كه ثروتمندند و زنده ، مردگانى هستند بصورت زنده ، ولى دانشمندان تا پايان روزگار پاينده اند... آه كه اينجا (اشاره به سينه ) آكنده از دانش است . كاش ‍ شاگردانى كه بتوانند اين بار را بكشند بدست مى آوردم ...(746)

627- وصيتى از امام على (ع )

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در وصيتى به فرزند خود محمد حنفيه فرمود: اى پسر، از خودبينى و بد خلقى و كم صبرى دورى كن ، كه اگر اين سه خصلت را داشته باشى هيچ رفيقى با تو مدارا و دوستى نخواهد كرد و همواره مردم از تو كناره خواهند گرفت خود را به اظهار دوستى وادار كن و بر زحمات خود، خويشتن را شكيبا ساز... و از دست دادن دين و آبروى خود درباره هر كس كه باشد بخل بورز كه دين و دنيايت سالم تر خواهد بود.(747)

628- دستگيرى قاتل على (ع )

عبدالرحمن بن ملجم لعنة الله ، از باقيمانده هاى خوارج نهروان بود، او كه از كوفه فرار كرده بود، طبق توطئه اى كه با همدستان خود، در مكه ، طرح آن را به عهده گرفته بود مخفيانه به كوفه آمد، و سرانجام صبج شب نوزدهم ماه رمضان چهلم هجرت ضربت خود را بر فرق مقدس على (عليه السلام ) وارد ساخت (كه على (عليه السلام ) بسترى شد و شب 21 همان سال به شهادت رسيد) ابن ملجم لعنة الله پس از ضربت زدن پا به فرار گذاشت ، يكى از مسلمانان كه از قبيله همدان بود و ابوذر نام داشت ، او را دنبال كرد، به او رسيد سپس لباس ابن ملجم را كه در دست داشت ، بر سر او انداخت ، و آنگاه او را به زمين زد و شمشيرش را از دستش گرفت ، و او

/ 367