753- براران واقعى على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معاويه به عمر و عاص گفت : به نظر تو على (عليه السلام ) با ما چه مى كند.

عمر و عاص گفت : على (عليه السلام ) مثل تو نيست او هدفى غير از آب دارد در نهايت امام على (عليه السلام ) آب را آزاد گذاشت تا هر دو لشكر آب را بردارند و بسيارى از دشمنان با اين مردانگى و مروت امام هدايت شدند و به لشكر امام پيوستند(893)

753- براران واقعى على (ع )

قيس يكى از ياران امام على (عليه السلام ) است كه امام رضا (عليه السلام ) درباره چگونگى نماز او و حضور قلب او در نماز مى فرمايد:

مردى از اصحاب على (عليه السلام ) كه به او قيس مى گفتند به نماز ايستاد وقتى ركعتى از نماز را خواند ناگهان مار سياهى آمد و در موضع سجده قيس قرار گرفت ، قيس بدون توجه به ركوع و سجود رفت وقتى پيشانى از موضع سجده برداشت مار به گردن قيس پيچيد. سپس از يقه او وارد پيراهن او شد. ولى اين بنده صالح خدا كه حقيقت نماز را دريافته بود به نمازش ادامه داد و آسيبى هم از مار نديد.

سپس امام رضا (عليه السلام ) وقتى داستان قيس را نقل فرمود: اضافه كرد كه شبيه اين قضيه براى خود حضرت هم رخ داده است (894)

754- برگشت آفتاب در سرزمين بابل براى على (ع )

جويريه بن مسهر كه از ياران على (عليه السلام ) است مى گويد: با حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از قتال با خوارج نهروان مى آمديم تا رسيديم به سرزمين بابل (895) هنگام نماز عصر رسيد. على (عليه السلام ) و تمام مردم كه با حضرت بودند از اسب پياده شدند، على (عليه السلام ) فرمود:

اى مردم اين سرزمين ملعون و از رحمت خدا به دور است و در روزگار گذشته سه بار و يا به روايتى دو مرتبه اهل آن معذب شدند و خداوند بر آنان عذاب نازل كرده و اين سرزمين يكى از شهرهاى قوم لوط است .

و اولين سرزمينى است كه در او بت پرستيده شد. براى هيچ پيامبر و يا وصى پيامبرى حلال و جايز نيست كه در روى اين زمين نماز بخواند.

اى ياران من ، هر كدام از شما خواستيد در اين سرزمين نماز بگذاريد مانعى نيست پس مردم در حاشيه جاده به نماز ايستادند و نماز خويش را به جا آوردند و اميرمؤ منين (عليه السلام ) به استر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوار شد و از آن سامان تشريف برد، جويريه گفت : والله اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را تبعيت خواهم كرد و از حضرتش نمازم را تقليد خواهم نمود لذا پشت سر آن حضرت به راه افتادم ، پس سوگند به خدا از جسر سورا در ارض بابل نگذشته بوديم كه آفتاب غروب كرد. پس من شك كردم كه آيا نماز ما بايد فوت شود؟ و آيا نبايد حضرت على (عليه السلام ) نماز بخواند؟ پس ناگهان امام (عليه السلام ) متوجه من شد و فرمود: يا جويريه آيا شك نمودى عرض ‍ كردم . بلى يا اميرالمؤ منين ! حضرت در ناحيه اى پياده شد آنگاه وضو ساخت و برخاست و به كلاه و دعائى كه من نفهميدم چه مى گويد، گويا عبرانى بود سخن گفت . سپس ندا در داد الصلاه (896) نظر كردم به سوى آفتاب ، سوگند به خدا ديدم كه از بين دو كوه خارج شد و از براى او صوت و صداى شديدى بود، آنگاه حضرت به نماز عصر ايستاد و من نيز نماز را با آن حضرت گزاردم .

/ 367