420- سزاى كتمان حق - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

420- سزاى كتمان حق

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: امام على (عليه السلام ) براى ما (كه جمعيت بسيارى بوديم ) سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: در پيشاپيش شما چهار نفر از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا هستند كه عبارتند از: انس بن مالك ، 2- براء بن غازب انصارى ،3اشعث بن قيس ، 4- خالدبن يزيد بجلى . سپس ‍ حضرت روبه يك يك اين چهار نفر كرد، نخست از انس بن مالك پرسيد، اى انس مگر تو نشنيده اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق من فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه (كسى كه من مولا و رهبر او هستم بداند كه على (عليه السلام ) مولا و رهبر او است ) چرا امروز گواهى به رهبرى من نمى دهى .

آنگاه حضرت او را نفرين كرد و گفت : خداوند تو را به بيمارى برص (پيسى ) مبتلا كند. سپس به اشعث رو كرد، و فرمود: اى اشعث مگر نشنيده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق من چنين گفت ؟ اما تو اى خالد بن يزيد مگر تو نيز چنين نشنيده اى و تو اى براء بن عازب تو نيز چنين فرمايشى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مگر نشنيده اى . آنها از اداى شهادت حق استنكاف كرده و حضرت هر يك از آنها را نفرين كرد.

جابربن عبدالله انصارى مى گويد: سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالك را ديدم كه بيمارى برص گرفته بطور كه عمامه اش نمى تواند لكه هاى سفيد اين بيمارى را از سر و رويش بپوشاند و اشعث نيز طبق نفرين حضرت از هر دو چشم كور شد و مى گفت : سپاس خداوندى را كه نفرين على (عليه السلام ) در مورد كورى دو چشم من در دنيا بود و مرا به عذاب آخرت نفرين نكرد كه در اين صورت براى هميشه در آخرت عذاب مى شدم . خالدبن يزيد را نيز ديدم كه در منزلش مرد خانواده اش ‍ خواستند او را در منزل دفن كنند قبيله كنده با خبر شد و هجوم آوردند و او را به رسم جاهليت كنار در خانه دفن كردند و به مرگ جاهليت دفن شد و اما براء بن عازب معاويه او را حاكم يمن كرد و او در يمن از دنيا رفت همانجايى كه از آنجا هجرت كرده بود آن هم در حالى كه حاكم و نماينده فرد ظالمى چون معاويه بود.(492)

421- نفوذ كلام امام على (ع )

ابوبكر به همراهى عمر براى عيادت دختر پيغمبر به خانه فاطمه عليهاالسلام رفتند ولى آن حضرت به آنها اجازه ورود نداد. ابوبكر سوگند ياد كرد كه تا رضايت حضرت زهرا عليهاالسلام را جلب نكند زير سايه و سقفى نرود از اين رو شب را در بقيع بيتوته نمود. عمر نزد على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: يا على (عليه السلام ) ابوبكر پير مردى رقيق القلب است و يار غار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، ما چند بار براى عيادت فاطمه عليهاالسلام آمده ايم اما به ما اجازه ورود نداده است شما در اين امر وساطت كنيد و براى ما از او اجازه عيادت بگيرد. على (عليه السلام ) نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و مقصود آنها را بيان كرد ولى زهرا عليهاالسلام نپذيرفت و سوگند ياد كرد كه من با آنها طرف صحبت نخواهم شد تا پدرم را ملاقات كنم و از ظلم و تعدى آنها به پدرم شكايت نمايم . حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: آنها مرا واسطه قرار داده اند و من هم به عهده گرفته ام كه از تو براى آنها اجازه عيادت بگيرم . زهرا عليهاالسلام گفت : حال كه چنين است چون خانه ، خانه تست و زن هم بايد از شوهر اطاعت كند البته من در هيچ امرى با تو مخالفت نمى كنم . على (عليه السلام ) بيرون آمد و به آنها اجازه ورود داد پس از ملاقات آن دو نفر حضرت فاطمه از آنها اقرار گرفت كه شنيده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

فاطمه عليهاالسلام بضعة منى و انا منها من اذاها فقد اذانى ...

يعنى : فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است و من هم از او هستم هر كس او را بيازارد مرا آزارده است ...

آنها به اين مطلب اقرار كردند آنگاه حضرت فرمود: پروردگارا تو شاهد باش كه اين دو نفر مرا بيازردند...

ابوبكر صداى خود را به واويلا بلند كرد و گفت : اى كاش مادرم مرا نزائيده بود... آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا من در هر نمازى كه مى خوانم به تو نفرين مى كنم ... آنگاه هر دو بدون كسب رضايت حضرت از خانه امام (عليه السلام ) خارج شدند.(493)

/ 367