616- قدرت معنوى على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

616- قدرت معنوى على (ع )

حسن بن ذكوان فارس گفت : من نزد حضرت على (عليه السلام ) بودم كه عده اى نزد آن حضرت آمده و از زيادى بيش از اندازه اب فرات به سبب طغيان به او شكايت كردند و گفتند كه مزارع آنها از اين زيادى آب آسيب ديده است و از حضرت خواستند تا دعا كند آب كمتر شود حضرت برخاست و به داخل خانه اش رفت و همه مردم منتظر بودند تا اينكه بعد از لحظاتى حضرت ، در حالى كه لباس و عمامه و عباى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر تن و عصاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در دست داشت خارج شد سوار بر اسب شده و حركت كرد فرزندان او و مردم هم او را همراهى مى كردند و من هم با آنها به راه افتادم آن حضرت كنار فرات ايستاد و از اسب پياده شد سپس دو ركعت نماز مختصرى خواند آنكاه چوبى به دست گرفت و با حسن و حسين عليهم السلام روى پل رفت و من هم به همراه آنها رفتم وبقيه مردم ايستاده و نظاره گر بودند، حضرت آن چوب را به آب زد و بلافاصله آب به مقدار يك ذراع پايين رفت . حضرت رو به مردم كرد و فرمود: ايا كافى است ؟ گفتند: نه يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ). حضرت با ديگر با چوپ اشاره به آب كرد و به اندازه يك ذراع ديگر آب كم شد تا اينكه يكبار ديگر بر اثر خواهش ‍ مردم همين كار را تكرار كرد و وقتى آب به مقدار سه ذرع كم شد مردم ، گفتند بس است (و اين اندازه آب بى ضرر است ) حضرت سوار مركب شد و به منزل خود بازگشت .(736)

617- ايثار و جان بازى كميل

روزى حجاج بن يوسف دستور دستگيرى كميل بن زياد را صادر كرد. كميل از آن دستور مطلع شد و فرار كرد و پنهان شد. حجاج دستور داد حقوق طايفه و قبيله كميل را قطع كردند. وقتى كميل از آن دستور مطلع شد گفت :

من پير شده و عمرم رو به پايان است و شايسته نيست بخاطر من حقوق ديگران قطع شود پس از مخفى گاه خود خارج شد و به نزد حجاج رفت . حجاج به او گفت دوست داشتم : تو را پيدا كرده و دستگير مى كردم . كميل گفت :

از عمر من چيزى باقى نمانده و هر گونه كه مى خواهى درباره من حكم كن ، كه حسابرسى در نزد خداوند است و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيز قبلا به من خبر داده كه تو قاتل من هستى . سپس حجاج دستور داد سر كميل اين يار با وفا و صاحب سر على (عليه السلام ) را از بدنش جدا كردند.(737)

618- برخورد با خاطى

روزى شخصى ، دست سخن چينى را گرفت و او را نزد حضرت على (عليه السلام ) آورد حضرت پس از ملاقات فرمود:

اى مرد ما درباره آنچه كه تو گفته اى تحقيق مى كنيم اگر راست باشد (و آنچه گفته اى راست باشد) نسبت به تو بدبين خواهيم بود و ترا دشمن مى داريم (چرا كه ستر عيب مردم كردى ) اگر آنچه گفته بودى دروغ بود و حقيقت نداشت تو را تنبيه مى كنيم (حد خواهيم زد)... و اگر ميخواهى تو را عفو كنم و از گناهان بگذريم .

شخص گناهكار عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) راه سوم را انتخاب مى كنم . مرا ببخشيد.(738)

619- ميهماندارى كريم

روزى پدر و پسرى كه از دوستان و شيعيان اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بودند نزد آن حضرت آمدند، حضرت برخاست آنها را احترام كرد آنگاه آنها را بالاى اتاق خود نشانيد و خود جلوى آنها نشست بعد از مدتى دستور داد غذا را آوردند، آنگاه با آنها غذا را ميل فرمود. سپس به قنبر فرمود: طشت و آفتابه و دستمال به اتاق بياور تا ميهمانان دستشان را بشويند وقتى وسايل آماده شد حضرت برخاست و آفتابه را گرفت تا بر دست آن مرد بريزد. آن شخص به خاك افتاد و اجازه آن كار را به حضرت نداد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چگونه خداوند مرا ببيند در حالى كه تو بر دستم آب مى ريزى ؟ حضرت فرمود: بنشين و دستت را بشوى كه خداوند مى بيند كه برادر (يعنى على (عليه السلام )) فضيلت و برترى بر تو ندارد و مى خواهد تو را خدمتگذارى كند تا در بهشت پاداش ‍ ده برابرى بگيرد. آن مرد نشست و حضرت فرمود: تو را (به حق بزرگ من كه آن را شناخته اى ) قسم مى خورم كه كاملا دستت را بشويى و گمان كن كه قنبر آب بر دستت مى ريزد. آن شخص

/ 367