887- موحدى راستگو - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارزنده . پرسيد: بخشندگى و بلند نظرى در چيست ؟ پاسخ داد: بر آوردن نياز درخواست كننده و بخشش دسترنج خود. فرمود: خساست چيست ؟ پاسخ داد: اينكه اندك را زياد بدانى و آنچه را در راه خدا داده اى تلف شده پندارى . فرمود: رقه (پستى و بردگى ) چيست ؟ گفت : كوته بينى و درخواست نمودن چيز كم و دريغ داشتن از چيز اندك . پرسيد: خود را به رنج و مصيبت انداختن چيست ؟ پاسخ داد: تمسك به كسى كه تو را ايمن نمى سازد و كنجكاوى در چيزى كه برايت سودى ندارد. فرمود: جهل چيست ؟ گفت : پريدن بر روى مركب پيش از مهارت يافتن در آن و سرباز زدن از پاسخ گويى و چه خوب كمك كارى است خاموشى در جايگاههاى بسيار اگر چه زبان گويايى داشته باشى .

آنگاه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رو به فرزندش امام حسين (عليه السلام ) نمود و به او فرمود: پسرم آقايى چيست ؟ گفت : نيكويى نمودن به قبيله و بر گردن گرفتن و پرداخت ديه جرائم و جنايات آنان فرمود:

غنا (بى نيازى ) در چيست ؟ پاسخ داد: اندك بودن آروزهايت و خوشنودى به آنچه تو را كفايت مى نمايد. پرسيد بينوايى در چيست ؟ گفت : طمع داشتن به هر چيز و سخت نااميد شدن . پرسيد لوم (نكوهش و سرزنش ) چيست ؟ پاسخ داد: كه مرد خود را از خطر محفوظ دارد و عيال خود را تسليم آن كند. پرسيد خرق (درشتى ، دريده بودن ) چيست ؟ گفت : در افتادن و دشمنى كردن با فرمانده خود و شخصى كه مى تواند به تو سود و زيانى برساند. آنگاه على (عليه السلام ) به حارث اعور توجه نمود و به وى فرمود: اى حارث اين حكمت ها را به فرزندانتان بياموزيد زيرا آنها بر خرد و حزم و راءى مى افزايد(1057)

887- موحدى راستگو

روزى زينب عليهاالسلام و حضرت عباس (عليه السلام ) در كنار پدر نشسته بودند. على (عليه السلام ) به ابوالفضل العباس (عليه السلام ) فرمود: بگو يك . عباس گفت : يك . پدر گفت : بگو دو قل اثنان ، و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدى است يعنى موحدين هرگز به شرك و دو پرستى نمى گرايند.

على (عليه السلام ) چشمان پسر خود را بوسيد سپس زينب را نيز نوازش ‍ كرد. زينب عليهاالسلام پرسيد:

بابا جان ما را دوست دارى ؟ پدر گفت : آرى دخترم ، فرزندان من ، شما جگر گوشه هاى من هستيد. زينب گفت :

پدر دو نوع محبت ، يكى محبت خداوند و ديگر دوستى فرزند در قلب مؤ من يك جا جمع نمى شود. احساس شما نسبت به ما شفقت و مهربانى است . و نسبت به خداوند محبت خالص است يا ابتاه ، حبان لا يجتمعان فى قلب المؤ من ، حب الله و حب الاولاد و ان كان لابد فالشفقة لنا و الحب لله خالصا.(1058)

888- جواب سلام

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از كنار عده اى عبور مى كرد به آنها سلام كرد و آنها در پاسخ او گفتند: عليك السلام و رحمة الله و بركاته و مغفرته و رضوانه حضرت به آنها فرمود:

شما در جواب سلام ما بيش از آنچه كه ملائكه در جواب پدرمان ابراهيم (عليه السلام ) گفتند، نگوئيد.

ملائكه گفتند: رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت (1059)

889- دنيا و على بن ابيطالب (ع )

على (عليه السلام ) فرمود: در باغ فدك كه به فاطمه عليهاالسلام رسيده بود در بعضى مزارع آن به كار مشغول بودم . ناگاه زنى را ديدم در نهايت جمال و غايت دلربائى و او را تشبيه به بثينه نمود (او زنى بود كه در جمال ضرب المثل عرب بوده است ) آن زن به من گفت : اى پسر ابوطالب مرا همسر خود كن تا خزينه ها زمين را به تو بنمايم تا داراى ملك شوى و پس ‍ از خودت فرزندانت نيز بهره مند و ملك دار شوند به او گفتم تو كيستى تا از خانواده ات خواستگارى كنم . گفت : منم دنيا. على (عليه السلام ) فرمود باز گرد و شوهر ديگر بجوى .

آنگاه حضرت مشغول كار خود گشت ، اشعارى به اين مضمون فرمود:

به حقيقت بى بهره شده هر كه دنياى فرومايه او را فريفت ، و دنيا اگر فريبد قرنها سود دهنده نيست ، دنيا آمد ما را برزى عزيز بثينه و آرايش او در مثل آن شيوه ها بود، گفتم او را غير مرا بفريب زيرا من

/ 367