86- ابوتراب افتخار اميرالمؤ منين (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و سلم آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى ؟ عرض كرد نه . حضرت فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى . گفت : نه فرمود: پس چرا آمده اى . گفت : شما اصل و عشيره ما بوديد و سرپرستان ما همه رفتند و من شديدا محتاج شدم آدم نزد شما تا عطايى به من بكنيد حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ (چون قبلا اين زن براى جوانها خوانندگى مى كرد) عرض كرد: بعد از جنگ بدر هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد. حضرت به فرزندان عبدالمطلب دستور داد لباس و مركب و خرج راه به او دادند و اين در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آماده فتح مكه مى شد در همين حال حاطب ابن ابى بلتعه كه از مسلمانان معروف و مجاهدان جنگ بدر بود. نزد ساره آمد و نامه اى به او بداد و گفت آن را به اهل مكه بده و 10 دينار پول و يك قواره پارچه نيز به او داد در نامه او اسرار و اطلاعات مربوط به جبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبنى بر فتح مكه بود. ساره نامه را بر داشته به قصد مكه حركت كرد.

جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثد را فرمان داد تا نامه را سريعا از آن زن بگيرند آنها حركت كردند و در همان مكانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بود به ساره رسيدند آنها نامه را از او خواستند او سوگند ياد كرد نامه اى نزد من نيست اثاث سفر او را تفتيش كردند چيزى نيافتند.

لذا همگى تصميم گرفتند كه برگردند ولى على (عليه السلام ) مخالفت كرد و فرمود: نه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ما دروغ گفته و نه ما دروغ مى گوييم آنگاه شمشير خود را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور و گرنه بخدا سوگند گردنت را مى زنم ساره وقتى مساءله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد و آنها نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورند.

آنگاه حضرت حاطب را خواست و از او توضيح خواست او نيز علت اين عمل خود را گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بخشيد.(109)

86- ابوتراب افتخار اميرالمؤ منين (ع )

كنيه ابوتراب محبوبترين كنيه براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بود. هر گاه وى را بدين كنيه مى خواندند خشنود و شادمان مى گشت . كنيه ابوتراب زمانى به على (عليه السلام ) عطا شد كه هنوز ازدواج نكرده بود. اما جريانى كه باعث شد امام على (عليه السلام ) عنوان ابوتراب را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دريافت كند اينگونه است كه عمار ياسر نقل كرده است :

من و على بن ابيطالب در جنگ عشيره (اين غزوه در ماه جمادى الاخر كه 16 ماه از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشته بود رخ داد و اين جنگ قبل از جنگ بدر بود.) با هم بوديم هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آنجا فرود آمد و موضع رفت گروهى از طايفه بنى مدلج را ديديم كه در چشمه و نخلستان خود مشغول كارند. على بن ابيطالب (عليه السلام ) به من گفت : اى ابواليقظان مى آيى نزد اين قوم برويم و ببينيم چگونه كار مى كنند؟ گفتم : اگر بخواهى مى رويم پس ‍ نزد آنان رفتيم و ساعتى كارهايشان را تماشا نموديم آنگاه خوابمان گرفت رفتيم در بين نخلهاى كوچك روى خاكهاى نرم آنجا خوابيديم . به خدا سوگند كسى ما را بيدار نكرد. جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او با پاهايش ما را حركت مى داد (ما از خواب بيدار شديم ) در حالى كه خاك آلود بوديم در آن روز رسل خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون على بن ابيطالب (عليه السلام ) را خاك آلود ديد به او گفت : مالك يا ابا تراب ؟ تو را چه شده ، اى ابوتراب ؟ (چرا تو چنين خاك آلوده شده اى ؟) سپس فرمود: آيا شما را آگاه نكنم از دو نفر كه بدبخت ترين مردم اند؟ گفتيم ، آرى اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يك مردك سرخ روى ، قوم ثمود كه ناقه صالح را پى كرد و ديگر آن كه به اينجاى توضربت مى زند (و دستش را بر پيشانى على (عليه السلام ) گذاشت ) آن گاه محاسن على (عليه السلام ) را گفت : و گفت :: تا اينكه اين از خون آن تر شود.(110) ...البته در كتاب مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 113 قضيه فوق بگونه اى ديگر نقل گرديده است .

اين گونه مى گويند: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در نخلستانهاى مدينه دنبال على (عليه السلام ) مى گشت تا اينكه رسيد به باغى و ديد و على (عليه السلام ) مشغول كار است و گرد و غبار سر و روى

/ 367