429- راهنمائى هاى جنگى امام على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرمسارى پاسخ منفى داد به او گفته شد اى خانمى كه در ميان خاندانت بزرگ بودى در ميان اين خواستگاران كدام را بر مى گزينى ؟ آيا مى خواهى شوهر كنى ؟ او سكوت كرد. على (عليه السلام ) فرمود: راضى شد. (و شكوتش حاكى از رضايت در اصل ازدواج است ) اينك ، بايد انتخاب ، يكى از خواستگاران را به عنوان شوهر؛ با زبان اقرار كند. شهربانو گفت : من در ميان خواستگاران هرگز نور پر فروغ و شهاب درخشنده يعنى حسين (عليه السلام ) را با ديگران هم سطح قرار نمى دهم اگر در واقع در انتخاب آزاد هستم . على (عليه السلام ) فرمود:

چه كسى را ولى (وكيل ) خود قرار مى دهى ؟ شهربانو گفت : شما را. امام على (عليه السلام ) خذيفه بن يمان را ماءمور كرد كه عقد ازدواج او را با حسين (عليه السلام ) منقعد نمايد حذيفه اين ماءموريت را انجام داد.

امام سجاد (عليه السلام ) از اين بانو متولد شد و گويند آن هنگام كه بيش از چند روز از تولد امام سجاد (عليه السلام ) نمى گذشت شهربانو از دنيا رفت و طبق نقل ديگر امام على (عليه السلام ) خواهر شهربانو را به همسرى محمد بن ابى بكر در آورد و قاسم بن محمد از آن بانو متولد شد. بنابراين قاسم و امام سجاد (عليه السلام ) پسر خاله هم هستند و دختر قاسم كه ام فروه نام داشت همسر امام باقر (عليه السلام ) شد و امام صادق از او متولد شد.(501)

429- راهنمائى هاى جنگى امام على (ع )

روزى عمربن خطاب با حضرت على (عليه السلام ) مشورت كرد كه ارتشى به قادسيه و ايران فرستاده ام ولى سران لشگرم به توسط خبرگزارى خود به من اطلاع داده اند كه پيروزى ما در اين جنگ منوط به آمدن خليفه در ميدان جنگ است . مشاورين من نيز پس از صحبت هاى مكرر نتيجه را چنين اعلام كرده اند كه خود در جبهه حاضر شوم تا به شكوه و ابهت لشكر اضافه شود و فتح و پيروزى زودتر انجام گيرد. آنگاه عمر رو به حضرت امير (عليه السلام ) كرد و گفت : شما نظرتان را بفرمائيد. حضرت فرمود: صلاح نيست خودت به جبهه جنگ بروى بلكه ارتشى ديگرى با تاكتيك هاى جنگى گسيل دار آنگاه حضرت دليل و راهنمايى هاى لازم را فرمودند. چون لشكر اسلام پيروز شد همگى اقرار و اعتراف كردند به برترى نظريه آن حضرت بر همه مشاورين خليفه .

ابن ابى الحديد در ذيل اين روايت مى نويسد: حضرت على (عليه السلام ) در آن جلسه مشورتى عمر خيانت نكرد و الا اگر عمر به جبهه مى رفت كشته و يا مجروح مى شد زيرا در آن مقطع چندين مرتبه لشكر اسلام شكست خورده بود. يا در جلسه اى ديگر عمر شورايى تشكيل داده بود آنگاه به اعضاى جلسه گفت ارتش اسلام به نزديكى شهر مدائن كه پايتخت ايران است رسيده است و فرمانده هانم به من نوشته اند كه خليفه خودت هم به جبهه بيا آنگاه گفت : حالا من بروم يا آنكه فرمان دهم ارتش ‍ عقب نشينى كند يا دستور دهم حمله نمايند در آن جلسه حضار نظرات مختلفى دادند تا اينكه حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: هيچ كدام از اين راءى ها به صلاح تو و آنان نيست ، بلكه من دستوراتى مى دهم با آن فرامين عمل كن تا پيروزى حاصل شود آنگه حضرت فرامينى را دادند آنها هم اجرا و اطاعت كردند و سپس پيروز شدند در فتح بيت المقدس وقتى كه ارتش مسلمانان شهر شام را فتح كرد قصد فتح بيت المقدس را داشتند لذا نامه اى به عمربن خطاب نوشته و مشورت نمودند كه آنجا را فتح نمايند؟ عمر مشاورين خود را جمع كرد و با آنان راجع به آن مشورت كرد. تمامى مشاورين عمر گفتند صلاح نيست وارد بيت المقدس شويم . حضرت امير (عليه السلام ) مخالفت كرده و عمر نظر حضرت را به آنان نوشت و آنها پس از جنگ فراوان و اجراى فرامين امام على (عليه السلام ) بيت المقدس را فتح كردند.(502)

430- امانت دارى حجرالاسود

حلبى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند: اولين سالى كه عمربن خطاب در عهد خلافتش حج مى كرد مهاجرين و انصار و على (عليه السلام ) به همراه حسنين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر حج مى نمودند. موقع احرام عبدالله لباس احرامى را كه با قرمز رنگ شده بود پوشيد و در حالى كه لبيك مى گفت در كنار حضرت على (عليه السلام ) حركت مى كرد عمر از پشت سر گفت اين چه بدعتى است كه در حرم روا داشته اى ؟ حضرت على (عليه السلام ) رو به او كرده فرمود: كسى نمى تواند سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به ما بياموزد. عمر گفت : راست گفتى يا اباالحسن (عليه السلام ) به خدا نمى دانستم شماييد.

/ 367