337- توبه كنيد على (ع ) ستمكار نيست . - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه به پرده خانه كعبه چسبيده و دعا مى كند، شب دوم همان مرد را ديد كه به ركن چسبيده و مشغول دعاست ...

شب سوم ديد دوباره به ركن چسبيده و مى گويد: خدايا! به اين اعراب چهار هزار درهم بده ؛ على (عليه السلام ) نزد او رفت و فرمود: اى اعرابى ! از خدا هر چه خواستى بتو داد، اعرابى چهار هزار درهم را از على (عليه السلام ) خواست ، على (عليه السلام ) فرمود: اى مرد! من مى روم مدينه وقتى رسيدى مدينه مرا بجو، يك هفته بعد اعرابى وارد مدينه شد و فرياد مى زد كيست كه مرا به خانه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ببرد، امام حسين (عليه السلام ) در اين ميان فرمود: من ترا به خانه او مى برم زيرا كه من پسر او هستم ، اعرابى با امام حسين (عليه السلام ) بر در خانه رسيدند، مرد اعرابى به امام حسين (عليه السلام ) گفت :

برو به پدرت بگو ضمانتى كه در مكه كردى ، صاحبش آمد. امام حسين (عليه السلام ) پيام را رسانيد على (عليه السلام ) به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا چيزى دارى تا اين مرد بخورد حضرت فرمود: نه على (عليه السلام ) لباسش را بر تن كرد و بيرون آمد و فرمود: سلمان را نزد من آوريد، سلمان آمد، حضرت به او فرمود:

باغى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم كاشته به تجار بفروش ، سلمان آن را دوازده هزار درهم فروخت و آنگاه امام اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهم به او داد سپس چهل درهم ديگر نيز براى خرج سفر وى به او داد، اين خبر به فقيران مدينه رسيد همگى گرد على (عليه السلام ) را گرفتند، على (عليه السلام ) هم پولها را در مقابل خود ريخت آنگاه يارانش آنها را بين فقيران تقسيم كردند تا اينكه حتى يك درهم نماند، چون به منزل آمد فاطمه عليهاالسلام به على (عليه السلام ) گفت : اى پسر عم ! باغى را كه پدرم به تو داده بود فروختى ؟ امام فرمود آرى به بهتر از آنچه در دنيا و آخرت است . حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: پولش كجا است ؟ حضرت فرمود: به فقرا دادم حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : من و دو پسرت گرسنه ايم و بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى . (398)

337- توبه كنيد على (ع ) ستمكار نيست .

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به يمن فرستاد، در آنجا اسب شخصى از اهل يمن گريخت و با پاى خود به مردى لگد زد و او را كشت ، اولياء مقتول صاحب اسب را گرفتند و نزد على (عليه السلام ) آوردند و بر او اقامه دعوى كردند صاحب اسب گواه آورد كه اسبش گريخته و آن مرد را كشته است ، على (عليه السلام ) خون مرد كشته شده را هدر ساخت ، اولياء مقتول از يمن نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و از حكم على (عليه السلام ) شكايت كردند و گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) به ما ستم كرد، و خون صاحب ما را هدر كرده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (على ستمكار نيست و براى ستم آفريده نشده و ولايت و سرورى بعد از من با على است و حكم او حكم قطعى است و قول او قول صحيح است كسى رد حكم و قول و ولايت على را نكند مگر كافر و حكم و قول و ولايتش را نپسندد الا مؤ من ) اهل يمن چون اين توصيف را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره على (عليه السلام ) شنيدند گفتند: يا رسول الله ما به قول و حكم على راضى شديم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: همين توبه شما است از آنچه كه گفتيد.(399)

338- كليد خانه حكمت

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منزل ام ابراهيم و جمعى از اصحابش در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند كه به ناگه على بن ابيطالب (عليه السلام ) وارد شد، وقتى چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) افتاد فرمود: اى گروه مردم ! نزد شما آمد بهترين مردم بعد از من ، او سرور شما است و اطاعت او واجب است همچون اطاعت شما از من ، و نافرمانى او حرام است ، مثل نافرمانى من ، اى مردم ! من خانه حكمتم و على كليد آن است و به خانه نتوان وارد شد الا به وسيله كليد آن خانه ، اى مردم دروغ مى گويد، كسى كه گمان دارد مرا دوست دارد ولى على (عليه السلام ) را دشمن مى دارد(400)

/ 367