562- فرمانده دانا - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

او بود زيرا باقى مردم با يك دست بيعت مى كردند و سپس آن بزرگوار با دو شمشير يكى در دست راست و ديگرى در دست چپ جهاد كرد تا شهيد شد ديگران سپر را به دست چپ مى گرفتند تا خود را حفظ كنند اما اين بزرگوار تمام همش على (عليه السلام ) بود و از خود در جنگ خبرى نداشت .

562- فرمانده دانا

عدى بن حاتم مى گويد: در جنگ صفين از حضرت على (عليه السلام ) شنيدم كه با صداى بلند فرمود: سوگند به خدا حتما معاويه و اصحابش را به قتل مى رسانم . ولى در آخر گفتارش آهسته فرمود: انشاءالله ، من نزديك آن حضرت بودم به آن حضرت عرض كردم اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو سوگند ياد كردى كه معاويه و يارانش را مى كشى ، ولى آهسته گفتى ان شاء الله . على (عليه السلام ) فرمود: (ان الحرب خدعه ) البته جنگ يك نوع خدعه است ؛ من در نزد مؤ منان دروغ نمى گويم خواستم يارانم را بر دشمنان بشورانم و روحيه بدهم .

بدان كه وقتى خداوند موسى (عليه السلام ) را همراه با برادرش به سوى فرعون فرستاد؛ فرمود: اى موسى و هارون نزد فرعون طاغى برويد با نرمش با او سخن بگوييد شايد متذكر شود و يا از خدا بترسد(665) با اينكه خداوند مى دانست كه فرعون نه متذكر مى شود و نه از خدا مى ترسد ولى اين فرمان خدا از اين رو بود كه موسى را براى رفتن نزد فرعون آماده ؛ و تشجيع بيشترى كرده باشد.(666)

563- نفرين على (ع )

شب جمعه و شب نوزدهم ماه رمضان سال 40 هجرت ، آخرين شب عمر امام على (عليه السلام ) بود، امام حسن (عليه السلام ) مى گويد: همراه پدرم على (عليه السلام ) به سوى مسجد رهسپار شديم پدرم به من فرمود: پسرم امشب لحظه اى چرت مرا فرا گرفت در هماندم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر من آشكار شد. عرض كردم : اى رسول خدا چيست اين مصائبى كه از ناحيه امت تو، به من رسيده است ؟ آنها به راه عداوت و انحراف افتاده اند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: ادع عليهم ؛ آنها را نفرين كن . من آن شب در مورد اين امت (منحرف ) چنين نفرين كردم :

الله ابدلنى بهم خيرا منهم و ايدلهم بى من هو شر منى ؛ خدايا به عوض آنها، ديدار و همنشين با خوبان را، نصيب من گردان و به عوض ‍ من ، بدان را بر آنها مسلط كن .(667) سحرگاه همان شب نفرين امام على (عليه السلام ) به استجابت رسيد.

564- نهى از گريه كردن بر شهيد

جنگ صفين بزرگترين جنگ دوره خلافت امام على ع بود در اين جنگ بسيارى از سپاه على (عليه السلام ) به شهادت رسيدند بعد از اتمام جنگ كه على (عليه السلام ) از جبهه به سوى كوفه مى آمد از كنار خانه هاى قبيله شبا، مى گذشت حضرت شنيد كه گريه زنهاى آن قبيله براى شهيدانشان بلند است ، در اين هنگام يكى از سران اين قبيله بنام حرب بن شرحبيل به حضور على (عليه السلام ) آمد آن حضرت به او فرمود: چنانكه دريافته ام زنان شما بر شما چيره شده اند آيا آنها را از اين شيون و گريه نهى نمى كنيد و باز نمى داريد.(668)

565- روباهى در چنگ شير

معروف است كه در جنگ صفين عمر و عاص (دومين نفر از حكمت معاويه كه حيله گرى ناپاك بود) به ميدان جنگ آمد، امام على (عليه السلام ) به او حمله كرد او خود را سخت در تنگنا ديد لذا پا به فرار گذاشت ولى مشاهده كرد كه على (عليه السلام ) مثل برق توفنده به سوى او مى آيد، خود را به زمين انداخت و يك پاى خود را بلند كرد و عورتش ‍ كشف شد، على (عليه السلام ) از او رو برگرداند و او با اين حيله فرار كرد. مدتها از جنگ صفين گذشت ، روزى عمر و عاص نزد معاويه آمد معاويه تا او را ديد خنديد، عمر و عاص گفت : چرا مى خندى ؟

/ 367