472- ناله هاى تنهايى - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جانم بدست اوست اگر آنان بدانند آنچه را كه خداوند درباره ما خاندان بر زبان پيامبر امى خود جارى ساخته ، (اين داشتن آنان ) نزد من محبوبتر است از اينكه به اندازه ظرفيت اين صحن (صحن مسجد كوفه ) برايم طلا باشد. به خدا سوگند مثل ما در ميان اين امت مانند كشتى نوح و باب حطه (در توبه ) در ميان بنى اسرائيل ، چيز ديگر نيست .(552)

472- ناله هاى تنهايى

پس از آنكه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مكرر مردم و اصحاب خود را به جهاد در راه خدا فرا مى خواند و آنان از او تبعيت نكردند آن حضرت روزى در خطبه اى فرمود: اى مردم من شما را فرمان بسيج دادم و بسيج نشديد، و براى شما خير خواهى نمودم و نپذيرفتيد، شما حاضرانى هستيد همچون غايبان ...

اشعث بن قيس كندى از ميان جمعيت برخاست و به آن حضرت گفت : اى اميرمؤ منان ! چرا تو آن گونه كه عثمان با ما رفتار مى كرد عمل نمى كنى (553) حضرت فرمود: اى كاكل آتش (رئيس دوزخيان )، واى بر تو همانا كار پسر عفان موجب خوارى آن كسى است كه دين ندارد و دليلى با او نيست ، من چگونه آن طور باشم و حال آنكه بر دليل روشنى از جانب خداى خود هستم و حق بدست من است .

به خدا سوگند آن مردى كه دشمن را بر خود چيره كند تا گوشتش ببرد، و استخوانش بشكند، و پوستش بكند، و خونش را بريزد، مردى است بزدل و ترسو، تو اگر مايلى همين گونه باش ، اما من آنگونه (مثل عثمان ) نيستم كه خود را بدست چنين سرنوشتى بسپارم ...

ابو ايوب انصارى ، خالدبن زياد كه صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود برخاست و گفت :

مردم ! حقا كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) سخن خود را به آن كس كه گوش شنوا و دلى فراگير دارد رساند، همانا خداوند شما را كرامتى بخشيده ؛ و شما آنطور كه شايسته است نپذيرفتيد، خداوند پسر عموى پيامبرتان و سرور بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در ميان شما نهاد كه دين را به شما مى فهماند و شما را به پيكار با پيمان شكنان فرا مى خواند ولى گويا كريد و نمى شنويد يا بر دلهايتان مهر خورده كه انديشه نمى كنيد، آيا شرم نمى داريد؟(554)

473- اولين سرى كه بر نيزه رفت

عمرو بن حمق مدت زيادى در خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود، تا اينكه روزى حضرت به او فرمود: به همان جايى كه از آنجا هجرت كردى بازگرد تا اينكه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به ولايت رسد، آنگاه به سوى على (عليه السلام ) بشتاب .

عمر بن حمق از مدينه برگشت و در محل خود به تبليغ اسلام مشغول شد تا اينكه حضرت امير (عليه السلام )، كوفه را مقر حكومت خود قرار داد، پس به سوى اميرالمؤ منين (عليه السلام )- به كوفه - روانه شد و در آنجا مدتها درخدمت آن حضرت بود تا اينكه روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به او فرمود:

آيا منزلى دارى ؟ عرض كرد: آرى ! حضرت فرمود: آنرا بفروش و پولش را به قبيله ازد بسپار زيرا پس از چندى كه من از ميان شما رفتم حكومت وقت در پى تو مى فرستد كه دستگيرت نمايد، پس قبيله ازد تو را پناه مى

/ 367