233- عارف بى بديل - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام ) آنگاه به حضور امام سجاد (عليه السلام ) آمد و پرسيد: آيا شما وصى پدرت هستى ؟ امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: آرى اى ام اسلم ! سپس آن حضرت همانند آن كار را كه اجداد و عمو و پدرش انجام دادند را انجام داد.(284)

233- عارف بى بديل

عروة بن زبير مى گويد: ما در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ساير اصحاب نشسته بوديم و در مورد اهل بدر و بيعت رضوان گفتگو مى كرديم كه ابودرداء گفت : اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كمتر است و تقوا و ورع او از همه بيشتر و كوشش او در عبادت از همه افزونتر است ؟ گفتند او كيست ؟ گفت : على بن ابيطالب (عليه السلام ) تا او اين حرف را زد همه اعضاى جلسه از او روى گردانيدند، آنگاه مردى از انصار به او گفت : اى ابودرداء تو سخنى گفتى كه كسى با تو موافق نبود ابودرداء گفت : اى مردم ! من آنچه را ديدم مى گويم و شما همه آنچه را كه ديديد بگوئيد من خود شبى على (عليه السلام ) را در منطقه شويحطات نجار؛ ديدم كه از جمع حاضر جدا شد و پشت نخلهاى خرما رفت من كه بدنبال او مى رفتم او را گم كرده بودم بحدى كه پنداشتم على (عليه السلام ) به خانه خود رفته است ، اما به ناگه صداى حزين و آهنگ دلگدازى را شنيدم كه مى گفت : معبودا چه بسيار جرم بزرگى كه از من ديدى ولى به عوض آن به من نعمت دادى ...؛ الهى كم من موبقة حملت عنى فقابلتها بنعمتك و كم من جريرة تكرمت ...

اين آواز مرا بخود جلب كرد و به دنبال آن رفتم ديم او على بن ابيطالب (عليه السلام ) است خود را از آن حضرت پنهان كردم و آرام حركت نمودم آن حضرت در آن نيمه شب چند ركعتى نماز بجا آورد سپس ‍ بدرگاه خدا مشغول گريه و زارى و دعا شد... ابودرداء گفت : اين حالت را بخدا قسم در هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نديدم .(285)

234- ولى خدا چه كسى است ؟

روزى جمعى از يهوديانى كه تازه مسلمان شده بودند مانند: عبدالله بن سلام ، و اسد، و ثعلبه ، و ابن يامين و ابن صوريا، نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حضرت موسى بن عمران وصى خود را يوشع بن نون قرار داد وصى بعد از شما چه كسى است ؟ هنوز سؤ ال آنها تمام نشده بود كه آيه شريفه انما و ليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون نازل شد كه ، ولى شما خدا و رسول او آن كسانيكه ايمان آوردند و نماز به پا كردند و در ركوع زكوة پرداختند.

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يهوديان فرمود برخيزيد تا به مسجد برويم آنگاه به مسجد رفتند جلوى مسجد فقيرى را ديدند كه از مسجد بيرون مى آيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اى سائل كسى به تو چيزى داده است ؟ فقير گفت : آرى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين انگشتر را به من دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين را به تو داد، عرض كرد: اين مردى كه نماز مى خواند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در چه حالى به تو اين انگشتر را داد عرض كرد: در حال ركوع پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تكبير گفت و اهل مسجد هم تكبير گفتند.

آنگاه فرمود: اين على بن ابيطالب پس از من ولى شما است .

آنگاه آن جمع تازه مسلمان گفتند: به خداوند سوگند بدين اسلام و پيغمبرى محمد و به ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) خشنود و راضى شديم . از عمر بن خطاب روايت شده كه چهل انگشتر صدقه دادم در حال ركوع تا آيه اى نيز مثل آيه اى كه براى على (عليه السلام ) نازل شد، براى من نيز نازل شود ولى چيزى نازل نشد.(286)

/ 367