188- هفت باغ بهشتى - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

من هيچ گاه از خداوند درخواستى نكردم مگر آنكه بر آورده كرده و هر گاه چيزى براى خود خواستم براى تو نيز طلب كردم . (234)

188- هفت باغ بهشتى

على (عليه السلام ) مى فرمايد: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از كوچه هاى مدينه قدم مى زديم در طول مسير به باغ سرسبزى به آن حضرت عرض كردم عجب باغ زيبايى است ؟ حضرت فرمود: آرى زيباست ولى باغ تو در بهشت زيباتر خواهد بود. به باغ ديگرى رسيديم باز گفتم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عجب باغ زيبايى است ؟ حضرت فرمود: آرى زيباست اما باغ تو در بهشت زيباتر است . به همين ترتيب در طول راه با هفت باغ مواجه شديم و هر بار گفتگوى من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تكرار مى شد تا اينكه به پايان راه رسيديم . پس ناگهان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست بر گردنم انداخت در حالى كه مرا به سينه خود مى فشرد به گريه انداخت و فرمود: پدرم به فداى آن شهيد تنها. عرض كردم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريه شما براى چيست ؟ حضرت فرمود: از كينه هاى مردمى كه در سينه هاى خود نسبت به تو پنهان كردند تا پس از من آن را آشكار كنند. كينه هايى كه ريشه در بدر واحد دارد...

آنها خونهاى ريخته شده در احد را از تو طلب مى كنند. پرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا در آن روز دينم سلامت خواهد بود. حضرت فرمود: آرى . (235)

189- اسباب خوشحالى رسول خدا (ص )

على (عليه السلام ) مى فرمايد: پس از فتح مكه رسول اكرم (عليه السلام ) عده اى را به اطراف مكه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولى به آنها فرمان جنگ نداد. از جمله كسانى كه فرستاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، خالدبن وليد بود كه وى را براى تبليغ اسلام به ميان قبيله بنى جذيمه فرستاد.

خالد به منظور انتقام جويى و تسويه حساب شخصى خود از اين قبيله كه در جاهليت گذشته خونى از اقوام او ريخته بودند اقدام به كشتار عده اى از آنها زد و گروهى ديگر از آنها را اسير و اموالشان را به يغما برد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از رفتار او با خبر شد به مسجد رفت و به منبر نشست و سه بار گفت : پروردگارا! من از آنچه كه خالد مرتكب شده بيزارم ، و از كار او متنفرم . آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از من خواست تا به منظور جبران زيانهايى كه به آن قبيله رسيده بود و پرداخت ديه كسانى كه به ناحق كشته شده بودند به آنجا رفته و جبران آن ضايعات را بنمايم . على (عليه السلام ) مى فرمايد: در آنجا من غرامت و ديه آسيب ديدگان را پرداخت كردم و به ايشان گفتم : شما را به خدا سوگند اگر در ميان شما كسى هست كه حقى از او ضايع شده بگويد، تا پرداخت كنم . عده اى برخاستند و گفتند: حال كه چنين است و تو ما را به خدا سوگند دادى ، بايد بگوييم كه تعدادى زانوبند شتر و ظرف مخصوص سگ نيز از ما در اين حادثه مفقود شده است . على (عليه السلام ) مى فرمايد: من آنها را نيز حساب كردم و وجه آنها را داده ام حضرت مى گويد: سپس ديدم هنوز مبالغى از پولى كه با خود آورده بودم باقى است . به مردم گفتم :

اين پولها را نيز به شما مى بخشم تا برائت ذمه كامل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاصل شده باشد.

على (عليه السلام ) مى فرمايد: پس از اتمام كار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم و نحوه عملكرد خود را به عرض ايشان رساندم . حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) به خدا سوگند اگر به جاى اين كار شتران سرخ مو برايم هديه مى آوردند اين قدر خوشحال نمى شدم . (236)

190- ناله نااميدى

على (عليه السلام ) مى فرمايد در صبح همان شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت من در خدمت آن حضرت بودم كه حضرتش داخل حجره نماز مى گزارد و من نيز در كنار او به نماز ايستاده بودم . پس از اتمام نماز ناگهان صداى ضجه و ناله اى به گوشم رسيد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم :

يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين چه صدايى بود؟ حضرت فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است او از معراج من با خبر شده و از اينكه در روى زمين از او پيروى

/ 367