260- حيله گر در دام خود افتاد - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مبتلا شد بين دو كار؛ يكى خواندن نماز عصر و يا استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !؛ حضرت على (عليه السلام ) هيچ حركتى نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواب راحتى كرده باشد وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من نماز عصر را نخوانده ام .

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! برخيز و رو به آفتاب بايست و اول سلام كن ، بعد از او بخواه تا با تو سخن بگويد بعد از او درخواست كن كه برگردد در موضع خاص اقامه نماز عصر؛ تا تو بتوانى نمازت را به وقت فضيلت آن بخوانى .

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردن به آفتاب را گفت : يا اباالحسن بگو: السلام عليك يا خلق الله وقتى على (عليه السلام ) به آفتاب سلام كرد، از آفتاب صدا بلند شد فقالت ، عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن ، من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه ؛ سلام بر تو اى اول و اى آخر و اى ظاهر و اى باطن ؛ خداى عالم دوست تو را نجات مى دهد و دشمن ترا هلاك مى كند. آنگاه آفتاب برگشت و اين فضيلتى است بنام ردالشمس كه اختصاص به آن حضرت دارد البته مسئله برگشت آفتاب براى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيز يكبار در راه جنگ صفين براى امام اتفاق افتاده است سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام ) بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت : يا خودت مى گويى حضرت عرض كرد: اگر شما بفرمائيد شيرين تر است حضرت فرمود: خورشيد به تو گفت : يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن آيا مى دانى يعنى چه ؟ يعنى : يا اول من آمن بالله و رسوله يعنى ، اى كسى كه تو اول مؤ من بخدا و رسولش هستى و انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى بندد و من از دنيا مى روم تو هستى (در نفس آخر؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش در دامن على (عليه السلام ) بود و از دار دنيا رفت ).

انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است ) انت الباطن على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است ) انت الباطن يعنى توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت ترا نفهميد؛ يا على (عليه السلام ) كسى تو را نشناخت غير از من و حق تعالى ؛ چنانچه كسى نشناخت خداوند را جز من و تو.(316)

260- حيله گر در دام خود افتاد

هنگامى كه اسلام در مدينه به اوج خود رسيد عبدالله بن ابى كه از روساى يهود بود نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسادت مى ورزيد عبدالله در صدد قتل حضرت بر آمد لذا به بهانه جشن عروسى دخترش ، وليمه و طعامى تهيه نمود و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش ، از جمله اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را نيز دعوت كرد و در ميان صحن خانه خود چاله اى حفر كرد و داخل آن چاله را پر از شمشير و نيزه هاى زهرآلود نمود و روى آن را با فرش پوشانيد و جمعى از يهوديان را هم با شمشيرهاى برهنه و زهر آلود پنهان نمود كه وقتى آن حضرت و اصحابش پا روى آن حفره گذاشتند و در حفر افتادند آنها نيز با يك حمله همه را از بين ببرند هم چنين در طعام ميهمانى خود زهر ريختند تا بتوانند از طرق مختلفى به هدف پليد خودشان برسند قبل از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت ؛ جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند متعال مى فرمايد: به خانه عبدالله بن ابى برو و هر كجا را به اصحابت نشان داد بنشينيد و هر غذايى كه نزد شما گذاشت تناول نماييد كه من شما را از شر و كيدى حفظ خواهم كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش وارد منزل او شدند آن ملعون آنها را دعوت كرد تا در صحن خانه بنشينند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با همه يارانش روى فرشى كه زيرش گودال بود نشستند عبدالله از اينكه آنها در گودال نيفتادند بسيار تعجب كرد چون از اين راه نااميد شد طعام مسموم شده را آورد تا شايد به هدف خود برسد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين دعا را بخوان و خودش هم خواند، دعا اين بود:

بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شيى و لا داء فى

/ 367