حب حضرت حق
سالك با توبه از حب دنيا، و با تطهير خود از اين رذيله، بسوى حضرت مقصود بازگشت مىكند و روى به حب خحق مىآورد و متخلق با اين صفت فاضله مىگردد. به عبارتى، توبه از حب دنيا، بازگشت ازآن بسوى حب حق است.سخن در باب حب حق، و گفتنيها و اسرار و دقايق اين باب، بسيار زياد و يا بىنهايت است. و حقيقت هم اين است كه نه نهايتى براى جمال و جلال حضرت مقصودوجود دارد، نه نهايتى براى حب او، و نه نهايتى براى اسرار و دقايق اين حب و گفتنيهاى آن.اصولا حقيقت حب حق و چگونگى آن، و درجات و مراتب آن، و نيز، آثار و لوازم هر كدام از درجات و مراتب، چيزى نيست كه در گفتار بيايد و هر چه گفته شده و يا گفته شود، اشارتهاى سربستهاى خواهد بود كه جزيك تصوير اجمالى و مبهم، در بر نخواهد داشت. و خود گوينده هم آنجا كه خود از اهل درد باشد، در عين اينكه سعى مىكند حقيقت امر را بيان كند، در عين حال مىبيند كه نمىتوان آنرا به بيان آورد، چونكه مفاهيم و الفاظ از عهده بيان آن بر نمىآيد. و بالاتر اينكه، متوجه مىشود هر چه مىگويد نه تنها حقيقت امر را اگر چه اجمالا باشد نمىرساند، بلكه، نوعى دور شدن از آن نيز هست.
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گرچه تفسير زبان روشنگر است
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت
چون سخن در وصف اين حالت رسيد
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
ليك عشق بىزبان روشنتر است
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد