هر طرف غولى همى خواند تو را
ره نمايم، همرهت باشم، رفيق
نى قلاوز است، نى ره داند او
يوسفاكم رو سوى اين گرگ خو
كاى برادر راه خواهى هين بيا
من قلاوزم در اين راه دقيق
يوسفاكم رو سوى اين گرگ خو
يوسفاكم رو سوى اين گرگ خو
اوراد، يا اذكار خفيه
اصل سخن در خصوص «ورد» به معنى مطلق آن گذشت، و گفتيم كه «ورد» را مىشود به دو نوع تقسيم كرد، و يكى را «ذكر جلى» و ديگرى را «ذكر خفى» ناميد.و نيز، تذكر آنچه در اين باب لازم بود گذشت. و طبعاً ضرورتى نداشت دوباره «اوراد خفيه» را به صورت عنوان مستقل و جداگانهاى بياوريم. ليكن به لحاظ اينكه بعضى از حقايق و گفتنيها در خصوص «اوراد خفيه» را به جاى خود مهم و توجه به آنهارا مفيد مىدانستيم، درصدد اين برآمديم كه تحت اين عنوان به آنها اشاره كنيم.اوراد خفيه، اگر با شرايط لازمه، و آنچنان كه بايد، انجام پذيرد، از آثار و بركات بسيار، و به يك نظر بى شمار برخوردار است. «ورد خفى» وبه تعبيرى «ذكر خفى» دل را كه سالك اصلى راه است وارد ميدان مىكند، و به صورت جدىترى آنرا به راه مىاندازد. با «ورد خفى» دل از حال پراكندگى به حال «جمعيت» بر مىگردد، و به تدريج در اين حال استقرار مىيابد.بطورى كه قبلا اشاره شد، منظور ما از «ورد خفى» يا «ذكر خفى» اين است كه لفظ ذكر را در حال توجه به خداى متعال و توجه به معنى آن در باطن تكرار كند، و بر قلب خويش مرور بدهد. پيداست كه دراين صورت، هر چه توجه دل به حضرت حق ،و به معنى آنچه مىگويد بيشتر باشد، به همان اندازه از پراكندگى به «جمعيت» و «حضور» بر مىگردد، و نيز، هر چه اين امر ادامه پيدا كند، اين بازگشت كاملتر مىشود.مرور دادن ذكر بر دل، وتكرار آن در باطن، با حال توجه به حق، و با حال توجه به معنى ذكر و قصد آن، نه تنها تشتت و پراكندگى را كنار مىزند، و جمعيت و حضور مىآورد، بلكه، موجب شرح صدر، و فتح قلب نيز مىگردد.از آيه 22 سوره زمر، كه مىفرمايد:«أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين».مىشود اين حقيقت را كه گفتيم استفاده نمود. جمله اول آيه از شرح صدر، و تجلى انوار ربوبى در دل، كه همه هم از جانب خداى متعال و از عنايات خاصهاو خواهد بود خبر مىدهد، وجمله بعدى كه مىفرمايد:«فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله» اشارت بر اين دارد كه اين شرح صدر، و تجلى نور ربوبى در دل، بر اثر ذكر دل است كه «ذكر خفى» يا «ورد خفى» از مصاديق بسيار روشن آن مىباشد. (دقت شود).كما اينكه، جمله آخر آيه كه مىفرمايد: «اولئك فى ضلال مبين» حاكى از اين نكته است كه ذكر دل، و از آنجمله «ذكر خفى» سلوك در صراط مستقيم است، و انحراف از آن موجب انحراف از اين خواهد بود. فافهم.«دحوا الارض» را شنيدهاى، و دانستهاى كه رحمت حق و بركات او بر اثر «دحو» بر زمين روى آورد، وزمين زنده گشت، و شد آنچه مىبايست مىشد؛ و الارض بعد ذلك دحيها - أخرج منها مائها و مرعيها. [1] حال، به اين نكته توجه كن كه ارض دل را نيز «دحو» هست، تا بر اثر آن رحمت بر دل نازل، و بركات بر آن عايد، و حيات در آن ظاهر گردد، و بشود آنچه بايد بشود (دقت كن).و اين به ذكر دل، از آن جمله، به ذكر خفى، يا به «ورد خفى» خواهد بود.
اصل ارض الله قلب عارف است
لامكان است و ندارد فوق و پست
لامكان است و ندارد فوق و پست
لامكان است و ندارد فوق و پست
[1]. سوره نازعات، آيه 30 و 31.