در «خود» فكرى ديگر مىكنيم «خود» يا «من» خويش را چنين مىيابيم:در همان حال كه در جلوه «سامعه» مىشنود، در جلوه «باصره» هم مىبيند. و در همين حال در جلوه «ذائقه»مىچشد، و در جلوه «لامسه» لمس مىكند. و نيز در همين حال در جلوه «عاقله» تعقل مىنمايد، و در جلوه «متخيله» به تخيل مىپردازد، و در جلوههاى ديگر نيز كارهاى ديگر مىكند.در يك زمان «خود» ما را شأنها، شغلها، و كارها هست. كارى او را از كارهاى ديگر، و شأنى او را از شأنهاى ديگر باز نمىدارد.تنها قواى ادراكى نيست. در همان حال كه با قواى ادراكى با هر كدام به كارى پرداخته است، با قواى مربوط به تدبير بدن هم به تدبير مىپردازد، آنهم با هر يك از آنها به تدبير خاصى. و در مجموع، در هر كدام از جلوههايش شأنى دارد، و در يك زمان همه اين شئون مختلفه را دارا مىباشد، بدون اينكه شأنى مانع از شأن ديگر شود.وقتى در «خود» به فكر پرداختى، و «خود» را چنين يافتى، مىتوانى تا حدودى در خصوص حضرت پروردگار مسئله «لا يشغله شأن عن شأن» را بفهمى، و نسبتاً تصور صحيح از آن داشته باشى.اين، خصوصيت مخلوقى از مخلوقات پروردگار است كه در عين عجز و فقر، و در عين اينكه مخلوقى است محدود و ضعيف، با اينهمه، در حد خود مىتواند در يك حال و در يك زمان شئون متعدد و مختلف داشته باشد، و شأنى او را مانع از شأن ديگر نباشد. يعنى به اعطاى پروردگار متعال، و به مشيت جناب او اين چنين باشد، و از چنين كمالى برخوردار.حال بايد ديد پروردگار او كه خالق اوست كيست، و كمال وجودى خالق چيست؟! و «لا يشغله شأن عن شأن» در خصوص جناب او كه جمال و كمال لايتناهى است به چه صورتى است؟!.آنچه از اين معنى در «خود» مىبينيم، داده جناب اوست، و متناسب با وجود محدود ما، و توأم با حدود و نواقص، و آميخته به عيوب و نقايص است، و غالب بر آن هم نقايص و اعدام بوده، وبهره كمى از اين معنى داريم، به قدرى كه حضرت پروردگار عطا فرموده، و نه بيش از آن.و آنچه از اين معنى براى پروردگار متعال هست، از خد اوست، و متناسب با وجود نامتناهى او، و منزه از هرگونه حدود و نواقص، و پاك از هرگونه عيوب و نقايص.در يك حال شئون مختلفه داشتن، و شأنى از شأنى مانع نگشتن، كمالى از كمالات وجودى است كه مطلق و نا محدود آن،و اصيل و ذاتى آن مخصوص حضرت حق است، و تابش بسيار محدود و نازلى از آن به عطاى پروردگار در وجود ما نيز به چشم مىخورد. (دقت شود)
احاطه و استيلاء
در احاطه و استيلاى «خود» نسبت به «بدن» فكر مىكنيم:«خود» را، يعنى «من» خويش را نسبت به «بدن» محيط مىبينيم، و داراى استيلاى خاص كه هر چه در آن و در نحوه آن به تعمق بپردازيم، تحير ما زياد مىشود و بس. نه كيفيت و چگونگى اين احاطه و استيلاء را مىيابيم، نه ابعاد اسرارآميز آنرا مىفهميم. همين قدر مىبينيم احاطه و استيلايى در اين بين هست كه بسيار عميق، و بسيار دقيق، و حساب شده است.مىبينيم «خود» ما، يعنى آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مىشود، به بدن ما احاطه مرموز، و استيلاى مرموزى دارد. هر وقت اراده مىكند - كه حقيقت اين اراده را هم نمىيابيم - هر عضوى را بخواهد حركت مىدهد، و هر تصرفى را بخواهد انجام مىدهد - البته در حيطه توان خود -.شما خود به فكر بپردازيد، و ببينيد هر وقت اراده مىكنيد، بلند مىشويد، مىنشينيد، دست خود را حركت مىدهيد، چشم خود را مىبنديد، و در محدوده اراده خود آنچه مىخواهيد