فناى جلوهها
دنباله فكر در «خود» را مىگيريم، تا ببينيم در «خود» و «جلوههاى» آن چه مىيابيم؟.«خود» را در همه قواى ادراكى خويش كه جلوههاى «خود» است مىيابيم. هر وقت به هر كدام از قواى ادراكى، چه ظاهرى و چه باطنى مراجعه مىكنيم، مىبينيم «خود» در آن، يا «خود» همان است. در «سامعه» حقيقت «خود» را با وصف شنيدن، در «باصره»، «خود» را با وصف ديدن، در «ذائقه»، «خود» را با وصف چشيدن ،در «عاقله»، «خود» را با وصف تعقل، در «متخيله»، «خود» را با وصف تخيل، و در بقيه هم در هر كدام «خود» را با وصفى، يا اثرى از آثار وجودى مىيابيم، آنهم بطريق شهود عينى، نه بطريق استدلال و حركت عقلى.در همه اين قواى ادراكى، يعنى در همه اين جلوهها آنچه مىيابيم همان «متجلى» يعنى همان «خود» است، نه خود اين جلوهها. (دقت شود).نه خود اين جلوهها را مىيابيم، نه آثار وجودى آنها را آثار وجودى آنها مىبينيم. هم خود جلوهها را فانى در «متجلى» يعنى در «خود» مىبينيم، هم آثار وجودى آنها را فانى در آثار وجودى «متجلى».ذات هر جلوهاى را فانى در ذات «متجلى» مشاهده مىكنيم، و صفت يا فعل آنرا فانى در صفت يا فعل «متجلى».و گويى بالاخره جز «متجلى» در ميدان نيست، و بقيه هم : ان هى الاأسماء سميتموها أنتم و آبائكم...».نه اين است كه همه اين جلوهها هيچ محض، و نيست محض باشند، بلكه، همه نوعى وجود دارند، اما وجودى كه معناى خاص دارد. همه هستان هستند، اما چه هستانى؟!.
كاشكى هستى زبانى داشتى
تا ز هستان پردهها برداشتى
تا ز هستان پردهها برداشتى
تا ز هستان پردهها برداشتى
[1]. كتاب توحيد، باب التوحيد ونفى التشبيه، ص 47.