آن كس كه گرفتار رذيله حب مدح است، و شب و روز فكر او و قلب او مشغول به اين مسئله است، در حقيقت، در يك وادى هولناكى از وهم وخيال افتاده است. آنچه او مىخواهد، و هم و خيال است، و آنچه از آن مىترسد نيز، وهم و خيالى بيش نيست. او از وهم و خيال خويش خوشحال، و از وهم و خيال خود اندوهگين و غمناك است. و به دنبال وهم و خيال مىدود، و سعى در موهوم و امر خيالى مىكند. براى خيال مىجنگد، و براى خيال هم مىسازد.زيرا او كه شيفته مدح و تعريف اين و آن است، و از ذم و بدگويى اين و آن مىترسد، براى اين است كه او در حقيقت، عاشق كمال و فضيلت خود، و متنفر از نقص و عيب خويش است. از مدح اين و آن به كمال و فضيلت خود پى مىبرد، كما اينكه از دم و بدگويى هم به نقص و عيب خود واقف مىگردد. مدح و تعريف را دوست مىدارد، بدين جهت است كه از كمال و فضيلت او حكايت مىكند، و از ذم و بدگويى رنج مىبرد، براى اينكه از نقص و عيب او خبر مىدهد. دوست داشتن مدح و تعريف، به جهت دوست داشتن كمال خويش، ورنج از ذم و بدگويى، بلحاظ رنج از نقص و عيب خود است. و خلاصه او كمال خود را دوست مىدارد، و از نقص خود در عذاب است.و اين همان غوطهور شدن در وهم و خيال است، براى اينكه، هر حس و هر كمالى مخصوص حضرت حق است و جز او كسى و چيزى حسن و كمالى ندارد. هر مخلوقى هر فضيلت و كمالى كه دارد، تابش حسن و جمال او، و عكس بهاء و كمال اوست. جمال بى حد و كمال بى نهايت جناب او، در هر مخلوقى به اندازه قابليت آن، و به اندازهاى كه ظرفيت وجودى آن اقتضاء دارد، تجلى مىكند،و خود مخلوق، چيزى ندارد.مخلوقات همانند قوالب ظلمانى در مراتب مختلف هستند كه هر كدام در حد خود، تابش گاه و تجلى گاه، و به