حقيقت واحده در مظاهر گوناگون - مبانی نظری تزکیه جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی نظری تزکیه - جلد 1

محمد شجاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هيچ گونه ابهام و ترديدى وجود ندارد.

سخن در اين است كه مقصود از اين كلمه و مراد از آن چيست، و كلمه «من» به چه چيز اشاره دارد؟.

به نظر بعضى اين كلمه به «روح» اشاره دارد، و حقيقت ما، روح ماست.

و به نظر بعضى اين كلمه به حقيقتى برتر از «روح» و «بدن» اشاره دارد.

حقيقتى كه اين دو، يعنى روح و بدن، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند، به اين صورت كه بدن، مظهر بسيار نازل آن است، و روح، مظهر بسيار بالا و جامع و كامل آن. مظهر اصلى آن همان روح است، و بدن در عين اينكه از مظاهر و مراتب وجودى آن است و بسيار نازل هم هست، فقط «ابزار عمل» براى روح است. به عبارتى، ظهور كامل و جامع آن، و جلوه تام آن همان روح است، و آن حقيقت برتر را بايد در همين جلوه تام آن ديد، و جمال آن را بايد در همين آيينه مشاهده كرد. و بالاخره، روح، يعنى تجلى اصلى و اولى آن حقيقت برتر.

براساس اين نظر بايد گفت، حقيقت اصلى ما نه تنها «بدن» نيست، بلكه «روح» هم نيست، اگر چه روح به جاى خود، ظهور بالاى آن حقيقت اصلى است، و به آن بسيار نزديك است.

صاحبان اين نظر مى‏گويند، اينكه مى‏گويى «روح من» و «جسم من» و روح و جسم را به «من» نسبت مى‏دهى، خود دليل كاملا روشنى است بر اينكه حقيقت تو، يعنى آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مى‏كنى، نه روح است، و نه جسم، بلكه حقيقتى است برتر از اين دو.

صاحب گلشن راز مى‏گويد:




  • تو گويى لفظ من در هر عبارت‏
    چو كردى پيشواى خود خرد را
    برو اى خواجه خود را نيك بشناس
    من و تو برتر از جان و تن آمد
    كه اين هر دو ز اجزاى من آمد



  • به سوى روح مى‏باشد اشارت
    نمى‏دانى ز جزو خويش خود را
    كه نبود فربهى مانند آماس
    كه اين هر دو ز اجزاى من آمد
    كه اين هر دو ز اجزاى من آمد



آنچه اين نظر مى‏گويد، مطلبى است به جاى خود محفوظ، و در اين باب به بحث و بررسى نمى‏پردازيم.

هر چه هست، ما در اينجا در آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مى‏كنيم به «فكر» مى‏پردازيم، چه مقصود از آن، و مشاراليه آن «روح ما» باشد، و چه مقصود از آن چيزى برتر از «روح ما» باشد كه جلوه تام و كامل آن، و ظهور اول و جامع آن همين «روح ما» است. زيرا مى‏خواهيم در «خود» فكر كنيم، و «خود» ما همان است كه هر يك از ما با كلمه «من» به آن اشاره مى‏نماييم، و مقصود از اين كلمه هر كدام از اين دو معنى باشد، فرقى نمى‏كند، براى اينكه فرق بين اين دو معنى، فرق بين «متجلى» و «جلوه» يا «ظاهر» و «مظهر» است. (دقت شود) و حال به «فكر» مى‏پردازيم، و در «خود» فكر مى‏كنيم.

قبلا اين نكته را تذكردهيم كه اين «فكر» در حقيقت «سير» است، و بيشتر با «وجدان» يعنى «يافتن» پيش مى‏رويم كه بهترين راه نيل به حقايق مى‏باشد. و به عبارتى، با «علم شهودى» پيش مى‏رويم، نه حصولى.


حقيقت واحده در مظاهر گوناگون

وقتى در «خود» فكر مى‏كنيم، به وضوح «خود» يعنى آنچه را كه با كلمه «من» به آن اشاره مى‏كنيم، يكى مى‏يابيم، و مى‏بينيم يك حقيقت هستيم، و نه بيش.

با اينهمه، همين يك حقيقت، يعنى «خود» را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون مى‏يابيم ،يعنى در مظاهرى كه وقتى هر يك از آنها را مورد دقت قرار مى‏دهيم، غير بقيه مى‏يابيم، و اثر آن را غير از آثار بقيه مى‏بينيم.

به هر يك از مظاهر مراجعه مى‏كنيم، در آن به وضوح «خود» را مى‏يابيم، و يا آنرا «خود» و «خود» را آن

/ 490