آن كس كه گرفتار رذيله «عجب» است و از خود و عمل خود راضى است ويك نوع خاطر جمعى دارد، طبعاً به عمل خود نظر داردو عمل خود را عمل مىبيند، و در نتيجه، گناهان، قصورات، تقصيرات، معايب، و نقايص خويش را آنچنان كه بايد، متوجه نمىشود. اين از طرفى موجب كوچك شمردن و ناديده گرفتن گناهان و خطاها مىگردد، و از طرف ديگر موجب اين مىشود كه سالك به قصورات و تقصيرات، و به معايب و نقايص عبودى خود متوجه و متذكر نشود ودر رفع آنها نكوشد، و به همين جهت از سلوك به معنى كلمه محروم گردد و در مدارج ايمان و عمل پيش نرود، و بالاخره به حرمان و خسران افتد، اين همان استحواذ و غلبه شيطان است.در روايتى كه كلينى مرحوم آورده است امام صادق سلام الله عليه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيانى در خصوص مكالمه حضرت موسى عليه السلام با شيطان نقل مىكند كه آن حضرت در قسمتى از بيان خود چنين مىفرمايد: «... فقال موسى: فأخبرنى بالذنب الذى اذا أذنبه ابن آدم استحوذت عليه؟ قال: اذا أعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه» (اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب العجب)يعنى «...پس حضرت موسى به شيطان گفت: حال به من خبر بده آن گناهى را كه وقتى فرزند آدم آنرا انجام داد تو بر او غلبه پيدا مىكنى وبر او مسلط مىشوى؟ شيطان گفت: آنوقت كه او از خود به عجب آيد، و عمل عبودى خود زياد بيند، و گناه او در نظر او كوچك شود».
استحقار نفس، انكسار و استكانت
با شرحى كه گذشت، معلوم شد سالك در مقام عبوديت بايد مسكنت و انكسار داشته باشد، و خود و اعمال عبودى و مجاهدات خود را در هر منزلتى باشد ناچيز ببيند، وبداند كه هر چه خود و عمل خود را ناچيز ببيند، ناچيزتر ازآن است. او در عين مجاهدت، بايد در محضر پروردگار شرمنده وخائف باشد، و با نظر كردن به قصور خود، و با پى بردن به عجز خود ازأداى حق عبوديت، هميشه منكسر باشد و از حرمان وخسران بترسد.لازم است سالك در أدعيه مأثوره ازحضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين به تأمل عميق بپردازد وببيند كه چگونه آنان در عين مجاهدتهاى بسيار بالا در مقام عبوديت، و در عين منزلتها ومقاماتى كه