صد جوال زر بيارى اى غنى
گر ز تو راضىست دل من راضيم
ننگرم در تو در آن دل بنگرم
با تو چون است؟ هستم من چنان
مادر و بابا و اصل خلق اوست
تو بگويى نك دل آوردم به تو
آن دلى آور كه قلب عالم است
از براى آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دلها منتظر
حق بگويد دل بيار اى منحنى
ور ز تو معرض بود اعراضيم
تحفه آنرا آر اى جان در برم
زير پاى مادران باشد جنان
اى خنك آن كس كه دل داند ز پوست
گويدت اين دل نير زد يك تسو
جان جان جان جان آدم است
هست آن سلطان دلها منتظر
هست آن سلطان دلها منتظر