غربت در دورى از وطن - مبانی نظری تزکیه جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی نظری تزکیه - جلد 1

محمد شجاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خويش غير او را براى خود «ولى» و «نصير» و براى خود «معبود» اتخاذ كرده، و راه ضلال در پيش گرفته‏اند. آياتى از قبيل:

1- آيه 107 سوره بقره كه مى‏فرمايد:

«ألم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و مالكم من دون الله من ولى ولا نصير».

يعنى «آيا نمى‏دانى كه ملك آسمانها و زمين مخصوص خداى متعال است، و براى شما غير از خدا «ولى» و «نصير» نيست؟!».

2- آيه 55 سوره فرقان كه مى‏فرمايد:

«و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم ولا يضرهم...» يعنى« و آنان خداى متعال را گذاشته، و آنچه را كه هيچ سود و زيانى به آنان نمى‏رساند مى‏پرستند...» 3- آيه 55 سوره يوسف كه مى‏فرمايد:

«ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها أنتم و آبائكم...» يعنى «آنچه غير از خداى متعال مى‏پرستيد، جز يك سلسله اسماء و عناوين نيست كه شما و پدرانتان ساخته‏ايد».

و آياتى ديگر از اين قبيل كه زياد است، و در هر كدام هم نكات و اشارات خاصى وجود دارد، وناظر به حقايق واسرار است.

گمان نكن كه اين آيات را، مانند همه آيات قرآن، من و تو آنچنان كه بايد، درك مى‏كنيم. البته معانى ذهنى آنها را تا حدودى مى‏فهميم، و آنها را قبول داريم، وليكن حقايق آنها را به شهود عينى نمى‏يابيم. و ميان معانى ذهنى و حقايق شهودى، فاصله بسيار هست، فاصله‏اى كه در گفتن و نوشتن نيايد، و در عبارت نگنجد، و فاصله اى كه اهل آن دانند. و اگر خواستى بگو، فاصله‏اى كه ميان مفاهيم ذهنى و حقايق خارجى وجود دارد.

آنچه در مقام «فكر» و در «خلوت با حق» مى‏يابيم، حقايق عينى و شهودى آيات است، نه معانى ذهنيه‏اى كه در ذهن من و تو هست. (دقت شود).


غربت در دورى از وطن

در مقام فكر، و در خلوت تنهايى، آنجا كه به «خود» برگشته و در «خود» سير مى‏كنيم، در عين اينكه «خود» را فقط با «قيوم» خويش مى‏بينيم و بس، در عين حال، به اين معنى هم به شهود عينى پى مى‏بريم كه از موطن قرب، و جايگاه اصلى خويش دور افتاده، وچيزى يا چيزهايى از دست داده‏ايم، و اگر خواستى بگو، همه چيز را.

و به عبارتى، احساس غربت مى‏كنيم، آنهم بسيار سخت، و بسيار دردآور.

مى‏بينيم بين ما، و بين جايگاه اصلى ما، كه موطن قرب و شهود كامل است، فاصله بسيار افتاده است، و حجابى يا حجابها بين ما و مقام اصلى ما پيدا شده است.

هم «خود» را با معبود ومطلوب خود مى‏بينيم، و جناب او را «أنيس» و «مونس» خويش، و «رفيق» و «شفيق» خويش، هم «خود» را محجوب از او.

تنگناى غربت، و غم فراق را به وضوح احساس مى‏كنيم. احساسى كه كيفيت آنرا اهل آن مى دانند، و در گفته و نوشته نيايد. و اگر به مقتضاى انبساط حال چيزى گفته شود، همانند گفته حافظ خواهد بود كه مى‏گويد:




  • ياد باد آنكه سركوى توام منزل بود
    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك
    در دلم بود كه بى دوست نباشم هرگز
    چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود



  • ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود
    بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
    چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود
    چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود




نزديكى و هجران، و قرب و حرمان

و با ادامه سير و فكر، به اين نيز پى مى‏بريم كه در عين فراق و محجوب بودن از او به «جناب او» بسيار نزديك هستيم، يعنى «او» به ما نزديك، و ما نيز به «او» نزديك بوده، و اين نزديكى بسيار شديد، و بسيار

/ 490