فعل باران بهارى با درخت
گر درخت خشك باشد در مكان
باد كار خويش كرد و بروزيد
و آنكه جامد بود خود واقف نشد
واى آن جانى كه او عارف نشد
آيد از أنفاسشان با نيك بخت
عيب آن از باد جان افزا مدان
آنكه جانى داشت بر جانش گزيد
واى آن جانى كه او عارف نشد
واى آن جانى كه او عارف نشد
شد فضيل از رهزنى ره بين راه
بشر حافى را مبشر شد ادب
سر نهاد اندر بيابان طلب
چون بلحظه لطف شد ملحوظ شاه
سر نهاد اندر بيابان طلب
سر نهاد اندر بيابان طلب