حسين بن عبدالله بن حسن بن على بن سينا ملقب به حجة الحق معروف به شيخ الرئيس از حكماى فخام وعلماى كبار جهان واطباى اسلام است ، پدرش عبدالله از اهالى بلخ و از اعاظم آن بلد است ودر دربار سلاطين سامانى مناصبى ديوانى به عهده داشته است . ابوعلى در سوّم صفر سيصد وهفتاد وسه در آن ديار چشم به دنيا گشود وچون به سن پنج سالگى رسيد پدر كه آثار رشد ونبوغ را در او مشاهده نمود به تربيتش تصميم گرفت و او را در اختيار معلمانى شايسته قرار داد تا قرآن واصول عقايد را بياموخت . وپس از آن به ادبيات عربى بپرداخت وسپس به نزد محمود مساح علم حساب وجبر ومقابله را فرا گرفت وسپس نزد اسماعيل زاهد كه از فقهاى عصر بود به تحصيل فقه اشتغال ورزيد وچون در آن فن مهارت يافت در نزد ابو عبدالله ناتلى علم منطق بياموخت وسپس به علم طب ومطالعه كتب طبيه رغبت كرد وبدان بپرداخت ودر زمانى اندك فوايدى بسيار از آن علم بدست آورد كه اساتيد خود را استاد شد وسپس به علاج بيماران بپرداخت ودر آن اوان عمرش به بيست نرسيده بود پس بار ديگر همت به مطالعه ساير علوم فلسفيه برگماشت ودر مدت يكسال چندان اشتغال داشت كه شبها به خواب نرفتى جز به اندازهاى كه قواى نفسانى را زيان نزند ، وغذا نخوردى جز به قدرى كه بدن را ضعف نيايد وهرگاه مسئلهاى از مسائل منطقيه وغيره بر او مشكل مىشد با طهارت به جامع بزرگ رفتى واستغاثه كردى وحل آن مسئله را از خداوند خواستى ، و سپس به مطالعه كتب مربوط به علوم مافوق الطبيعه پرداخت وچون فنى بس مشكل بود داشت نوميد مىشد كه كتاب فارابى در اين فن به دستش افتاد وآن كتاب راهگشاى او به آن علم شد . در آن اوان امير نوح بن منصور سامانى را مرضى صعب العلاج عارض گشت كه اطبا از علاج آن عاجز شدند ، آوازه ابوعلى وتسلطش بر علم به گوش امير رسيد او را احضار نمود ودر مدت كوتاهى آن بيمارى را درمان كرد واز آن روز مورد علاقه شديد امير شد وابوعلى از آن فرصت استفاده نمود كه به كتابخانه امير دست يافت وبه مطالعه كتب متنوعهاى كه در آن كتابخانه بود بپرداخت وبهرههاى وافرى در آنجا بيندوخت . شيخ در آن زمان به سن بيست ودو سالگى بود كه امير نوح از دنيا برفت و سلطنت سامانيان رو به انقراض نهاد ودر آن ايام از هر گوشه وكنار آشوب وبلوى بپا شد ويك چندى منصور بن محمود زمام امور را بدست گرفت وسپس غزنويان بر روى كار آمدند . ابوعلى كه از يكسو پدرش وابسته به دربار حكومت سابق بود و از سوئى شيعى مذهب بود وغزنويان با شيعه وبخصوص با علماى آن مذهب عداوتى بخصوص داشتند نتوانست در آن ديار بماند بناچار رو به گرگانج وحكومت خوارزمشاه كرد وبه وزير خوارزمشاه به نام ابوالحسين كه خود فقيهى متبحر بود راه يافت ومورد احترام او قرار گرفت وامكانات مادى ومعنوى فراوانى را در اختيار او نهاد وپس از چندى سلطان محمود بر آن نواحى استيلا يافت چنانكه خوارزم شاه از فرمانش نمىتوانست سرپيچى كند . به سلطان محمود خبر داده بودند كه ابوعلى در مذهب تشيع وترويج آن جديتى كامل دارد از اين رو يكى از اعيان مملكت را به نام حسن بن ميكال بفرمود تا به نزد خوارزم شاه رود وپيغام گزارد كه بر من معلوم شده كه جمعى از فضلا وحكما واطبا در آن ديار زندگى مىكنند استدعا اينكه آنها را به نزد ما فرستى كه از محاضر آن بزرگواران كسب فيض ودرك فوايدى شود ، ومقصود اصلى او شيخ الرئيس بود كه او را دستگير وبه قتل رساند . خوارزم شاه از اين مقصود آگهى يافت ومحرمانه با ابوعلى در ميان نهاد وبه وى گفت : پيش از اينكه قاصد سلطان محمود برسد رخت از اين ديار بر كن وبه هر جا كه خواهى سفر كن . وى از آنجا حركت كرد وبه زحمت زيادى خود را به گرگان رساند وبه سلطان قابوس كه شاهى هنرمند وهنرپرور بود پناهنده شد و در آن سرزمين تحت حمايت سلطان به طبابت ودرمان بيماران پرداخت وضمن مدتى كوتاه مشهور ومعروف آن ديار شد و از آن رهگذر ثروت ومكنتى بسزا بدست آورد .