آشتى نمودن با دشمن در صورتى كه امام مسلمين صلاح در ترك قتال داند . (وان جنحوا للسلم فاجنح لها ...);اگر دشمنان به صلح ومسالمت تمايل نشان دادند تو نيز به صلح ميل كن وبر خدا توكل نما كه او شنوا وبينااست . واگر آنان در انديشه فريب تو بودند خاطر جمع دار كه خداوند شرّ آنها را از تو كفايت كند ...(انفال:61)(فلا تهنوا وتدعوا الى السلم وانتم الاعلون والله معكم) ; شما اى مسلمانان در امر دين استقامت ورزيدوسست مگرديد وكافران را به صلح مخوانيد كه شما برتريد وخدا با شما است . (محمد:35)پيغمبر اكرم (ص) فرمود : صلح جايز است مگر صلحى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند . (بحار:103/178)اميرالمؤمنين (ع) فرمود : صلح را در مواردى كه به ذلت اسلام نينجامد از جنگ گواراتر يافتم . (غررالحكم)در نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده كه : اى مالك ! مبادا از صلحى كه دشمن تو را بدان بخواند ورضاى خدادر آن باشد سر بتابى كه صلح ، لشكريان را آسايش وتو را جهت پرداختن به مهام امور فراغت خاطر وكشور رامايه امنيت است ، ولى از دشمنت پس از صلح سخت برحذر باش زيرا بسا دشمن بدين هدف خود را به تو نزديكسازد كه غافلگيرت كند ، پس هشيارى را از دست مده وخوشبينى در اين مورد را متهم ساز (وآن را به كنار نه).ابوسعيد عقيصا گويد : به امام حسن (ع) عرض كردم : يا ابن رسول الله چرا با معاويه صلح كردى با وجوداينكه مى دانستى ولايت وزعامت حق تو مى باشد ومعاويه گمراه ومتجاوز است ؟ ! فرمود : اى ابوسعيد مگر نهاين است كه من پس از پدرم حجت خدا بر مردم وامام واجب الاطاعه مى باشم ؟ گفتم : آرى چنين است . فرمود :پس من امامم خواه قيام كنم وخواه صلح نمايم ، اى ابوسعيد عامل صلح من با معاويه همان است كه پيغمبر (ص)با بنى ضمره وبنى اشجع واهل مكه در حديبيه بدان سبب صلح نمود ، آنها كفرشان آشكار ومعاويه كفرش پنهانبود ، اى ابوسعيد اگر من از جانب خدا بر مردم امامم موجبى ندارد كه مردم با من چون وچرا كنند كه چراصلح كردى يا چرا جنگ كردى گرچه راز كار مرا ندانند . مگر نمى دانى كه خضر پيغمبر كشتى را سوراخ نمودوآن جوان را بكشت وديوار را بر پا نمود ؟ ! ... واگر من اين كار نكرده بودم يك تن از شيعيان ما بر روىزمين نمى ماند مگر اينكه كشته مى شد . (بحار:44/1)شرح ماجراى صلح آن حضرت با معاويه ذيل واژه «حسن بن على» در اين كتاب ملاحظه كنيد .كيخسرو : اعظم الخطأ محاربة من يطلب الصلح : بزرگترين اشتباه اين است كه با كسى بجنگى كه وى خواستارصلح باشد . (ربيع الابرار: 3/318)
صَلد
سنگ صاف . سنگ سخت ودرخشان . زمينى كه به علت سختى چيزى نروياند . (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابهوابل فتركه صلدا) . (بقره:264)
صَلصال
گِل خشك . گل خالص آميخته به ريگ كه چون بخشكد (وقت دست زدن به آن) صدا دهد ، وچون آن را بپزند فخارگويند . (ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون ...) . (حجر: 26)
صَلَع
بى موى پيش سر گرديدن . موى رفتگى پيش سر .
صَلِف
مرد لافى .
صَلَف
لاف زدن . در خطبه حضرت زينب كبرى (ع) در كوفه آمده است : «الا وهل فيكم الا الصلف والنطف وملق الاماء