معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين واقعه بر او گران آمد كه از شدت اندوه نزديك بود ديوانه شود ، دست از غذا كشيد وپيوسته مى گريست

واز مردمان كناره گرفت ، نامه اى درباره استرداد غلام به عضدالدوله نوشت ودر آن نامه بسى خضوع وذلت

نشان داد آنچنان كه مورد استهزاء وتمسخر قرار گرفت ، مردم او را سرزنش مى نمودند اما او همچنان بدين

روش ادامه مى داد ، سرانجام تصميم گرفت دو تن از كنيزان زيباروى خود را كه هر يك به صدهزار دينار

خريده بود فداى آن غلام كند ، كنيزان به همراه پيكى بنزد عضدالدوله فرستاد وبه وى گفت: اگر عضد

نپذيرفت هر چه خواست بر بها بيفزا ودر اين امر درنگ روا مدار كه اگر بقيمت تمام مايملكم تمام شود

غلام را بتنهائى با خود برگيرم وبه دورترين سرزمين هجرت كنم . اما عضد پذيرفت وغلام را به وى

برگردانيد .

ودر سال 367 عضدالدوله بر عزالدوله پيروز گشت وعزالدوله به اسارت در آمد وسرانجام بقتل رسيد .

ودر سال 372 عضدالدوله درگذشت وطائع فرزند او را به نام صمصام الدوله بجاى او سمت سلطنت داد واو را

«شمس المله» ملقب ساخت وهفت خلعت بر او پوشانيد .

ودر سال 375 صمصام الدوله تصميم گرفت بر جامه هاى حرير وپنبه بافت بغداد واطراف آن ماليات وضع كند

ومقدار آن در سال يك ميليون درهم براورد شد ، اما مردم چون بر اين تصميم آگاه شدند همه در مسجد جامع

منصور گرد آمده متفق شدند كه اگر اين طرح عملى گردد هيچكس در نماز جمعه شركت نكند ، ونزديك بود فتنه

اى عظيم بپا گردد كه صمصام آنها را معاف داشت .

ودر سال 376 شرف الدوله برادر صمصام الدوله عليه برادر خويش قيام كرد ولشكريان با وى موافقت نموده

صمصام را شكست داد ، وچون پس از پيروزى وارد شهر بغداد گرديد خليفه از او استقبال نمود ومقام سلطنت

را ـ كه يك درجه دون رتبه خلافت بود ـ به وى تفويض نمود ، ودر اين سال يا سال 375 قرمطيان كوفه را به

اشغال خويش درآورده خطبه بنام شرف الدوله خواندند وخليفه از بغداد لشكرى بدان صوب گسيل داشت وايشان

را شكست وهزيمت داد وديگر آن جماعت را اجتماعى معتدّ به ميسّر نگشت بلكه بناى دولت ايشان از بنياد

برافتاد .

ودر سال 379 شرف الدوله از جهان برفت وبرادرش ابونصر فيروز خسرو قائم مقام او شد وملقب به

«بهاءالدوله» گشت ، ودر سال 381 بهاء الدوله طمع در اموال خليفه بسته بى استجازه بقصر خلافت درآمد

وبدستور معهود بر سرير خليفه نشست ، آنگاه چند تن از امراء ديلم پيش رفته خليفه به تصور آن كه مى

خواهند دست او را ببوسند دست دراز كرد وآن جماعت دست طائع را با پاى كشيدند واو را از آنجا به موضعى

ديگر برده بهاء الدوله جهات واموال خليفه را ضبط نمود وشتابان پيكى بدنبال احمد بن اسحاق بن مقتدر ـ

كه بعداً به «القادر بالله» ملقب گشت ـ به بطيحه فرستاد واو را بجاى طائع ـ پس از آنكه كسانى را به

گواهى وى به خلع خويش گواه گرفت ـ بخلافت نشانيد . اين واقعه در نوزدهم شعبان 381 بوقوع پيوست . بهاء

الدوله ديدگان او را ميل كشيد ، وچون قادر بالله بر مسند خلافت نشست بر او رقّت آورد ودر گوشه اى از

قصر خلافت وى را جاى داد وپيوسته درباره او احسان ونيكى كردى ودرشتى گفتار او را تحمل نمودى واغلب

نيازهاى بزرگ او را برآوردى ، روزى طائع از القادر بالله حاجتى خواست كه براوردن آن خليفه را دشوار

بود ، وعذر او اين بود كه ديالمه بر امور مسلّطند ، همين كه نيمه روز سفره طعام گسترده شد ظرفى عدس

پخته نزد طائع نهادند ، چون دست بدان فرا برد پرسيد : اين چيست ؟ گفتند : عدسى است . گفت : آيا

اميرالمؤمنين هم همين غذا تناول مى كند ؟ گفتند : آرى . طائع گفت : در صورتى كه خوراك اميرالمؤمنين اين

است وجاه ومنزلت او هم آن است كه امروز بامداد ديدم نيكوتر آن كه در بطيحه نشيند ورنج خلافت وبار آن

نكشد ، قادر چون شنيد بخنديد وگفت : اينك كه وى را از نعمت بينائى محروم ساختيم آزادى زبان را از او

سلب نكنيم .

طائع در شب عيد فطر سال 393 جهان را بدرود گفت والقادر بالله بر او نماز گزارد به پنج تكبير . وى به آل

ابوطالب مودّتى شديد مىورزيد آنچنان كه شعراء سنى او را هجو مى كردند اما شريف رضى قصيده اى غرّاء

مبتنى بر مدح وثناء در رثاء او سرود واين چند بيت از آن قصيده است :علوّ فى الحيات وفى المماتلحق انت احدى المعجزات

كان الناس حولك حين قامواوفود نداك ايام الصِلات

/ 2570