معارف و معاریف نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه بند از وى برگيرند واسب وسلاح دهند وگفت به جنگ شوم اگر شهادت يابم وگرنه باز گردم وبه دست خود بند بر پاى نهم . و زن عهد او استوار داشت وبند از وى بگشادند سلاح بداد و او هم بر اسب سعد ، به نام لقا برنشست ونيزه برگرفت وبه ميدان شد وجنگى در پيوست سخت مردانه ودل سپاه باز آورد وسپاه عرب او را ندانستند وبا خود گفتند ايدون اين ملكى است كه خداى جل شأنه فرو فرستاده است يارى اسلام را . وسعد را بدين روز جراحتى بود كه با آن به حرب نتوانستى شد وخالد بن عرفطه را بجاى خويش به سپاهسالارى بيرون كرد وخود بر كوهكى از ريگ بر شد ، دور از حرب جاى وفتور وسستى عرب وجلادت سپاه ايران ودر رسيدن سوارى مجهول ومردانگيهاى او بديد و وى نيز ابومحجن را ندانست ومىانديشيد كه جهشهاى اسب ، بلقا را ماند وطعنها چون طعن ابومحجن باشد وليكن اين نتواند بودن چه بلقا به شكال و ابومحجن به بند اندر است .

شبانگاه چون دو لشكر باز جاى شدند ابومحجن راست كردن پيمان را از پيش به خيمه محبس خود شتافت وسلاح بگشاد وبند بر پاى نهاد ووعد تمام كرد وسعد نيز از ريگ به خيمه شد و زن از وى پرسيد كه امروز آسياى جنگ چون گشت ودست كه را بود وسعد غلبه ايرانيان را بار نخست وپديد آمدن مردى ناشناس بر ابلقى ودليريهاى او وقوّت گرفتن مسلمانان با وى بيان كرد وبه آخر گفت اگر نه بلقا در شكال و ابومحجن در بند بود گفتمى اسب بلقاء وسوار ابومحجن است از بسيارى شباهت كه در ميان بود . زن گفت سوگند با خداى كه همچنان است وپيام ابومحجن را بدو وسلاح واسب خواستن وپيمان به بازگشت بستن وراست كردن پيمان همه سعد را قصه كرد وسعد ابومحجن را بخواند وبندهايش بگشاد وبه زبان بنواخت وگفت سوگند با خداى كه ديگر بار تو را به شرب خمر ادب نكنيم ابومحجن گفت سوگند با خداى كه من نيز ديگر شراب نخورم . واين دو بيت بگفت: رايت الخمر صالحة وفيهاخصال تهلك الرجل الحليما فلا والله اشربها حياتىولا اشفى بها ابداً سقيما وتا مرگ اين عهد نگاهداشت . وفات او را به آذربايجان وگروهى به جرجان گفتهاند . وهيثم بن عدى از مردى روايت كرد كه وى به آذربايجان يا گرگان قبر ابومحجن بديد ، سه بنه رز بر وى روئيده وشاخها وبرگها بر گور گسترده وخوشهها فرو هشته وبر سنگ نبشته : هذا قبر ابى محجن الثقفى . مرد گويد چون اين گور وتاكها بديدم از بيت ابومحجن مرا ياد آمد كه گفت :اذا مت فادفنى الى جنب كرمة ... ودر عجب شدم واز خداى تعالى آمرزش او خواستم . وهم ابومحجن راست : لا تسأل الناس عن مالى وكثرتهوسائل الناس عن حزمى وعن خلقى القوم اعلم انى من سراتهماذا تطيش يد الرعديدة الفرق قد اركب الهول مسدولاً عساكرهواكتم السر فيه ضربة العنق اعطى السنان غداة الروح حصتهوحامل الرمح ارويه من العلق سيكثر المال يوماً بعد قلتهويكتسى العود بعد اليبس بالورق

ابومخنف

لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى كوفى . جدش مخنف از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) بود كه در جنگ جمل علمدار قبيله ازد بود ودر آن جنگ به شهادت رسيد وخود او از ياران امام صادق (ع) و از تاريخ نگاران ومحدثان شيعه بوده . ابن نديم گويد : به خط احمد بن حارث خزاز خواندم كه دانشمندان گفتهاند : در اخبار وفتوحات عراق ابومخنف بر ديگران برترى دارد ودر اخبار خراسان وهند وفارس مدائنى برتر است ودر امر حجاز وسيرت پيغمبر (ص) واقدى اولويت دارد ودر فتوح شام هر سه برابرند . طبرى عمده مطالب كتب او را در تاريخ نقل كرده است ولى اصل هيچيك از مؤلفات ابومخنف بدست نيامده است . علامه او را توثيق كرده وفيروزآبادى اخبار او را متروك شمرده . از جمله كتبى كه به ابومخنف منسوب است : الرِدّه ; فتوح الشام ;

فتوح العراق ; الجمل ; الصفين ; اهل النهروان والخوارج ; الغارات ; مقتل على (ع) ومقتل الحسين(ع) مىباشد .

وى به سال 157 درگذشته . (دهخدا)

/ 2570