مايعى است كه از چيزى گرفته شده باشد چون آب پرتقال ، آب هندوانه ، يا به چيزى آميخته باشد آنچنان آميزشى كه دگر به آن آب گفته نشود مانند آب گوشت . آب مضاف نه چيزى را طاهر مىكند و نه غسل و وضو بدان مىتوان ساخت و هر قدر زياد باشد محض اين كه چيز نجسى به آن رسد نجس مىگردد .
آب مطلق
آبى كه كلمه «آب» به تنهائى بدون هيچ قيدى بر آن صدق كند در مقابل مضاف ، پس آب پرتقال ، آب هندوانه و گلاب مطلق نيست . آرى آب شور ، آب دريا و آب سرد مطلق است زيرا آب به تنهائى بر آنها صادق است .
آب نيسان
آبى كه از باران در ماه نيسان مىگيرند . به «نيسان» رجوع شود .
آب و خاك و ارتباط با انسان
از آثار و اخبار چنين برمىآيد كه خاك مبدأ آفرينش آدمى ، و نيز خاك و آب زادگاه وى، ارتباطشان از او گسيخته نمىشود و پيوسته اثراتى در وجودش دارند . ابو عبدالله قزوينى گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم :اين را چه دليل است كه بسا يك انسان زادگاهش در جائى و مرگش به سرزمين ديگر است ؟ فرمود : اين بدين سبب است كه خداوند هنگامى كه مردم را آفريد هر يك از آنها را از بخشى از خاك ايجاد نمود ، وسرانجام هر كسى به همان بخش خاك كه مبدأ آفرينش او است باز مىگردد . (بحار:60/358) گويند كه چون شاپور ذوالاكتاف به دست روميان اسير گشت ودر بند افتاد، بيماريى بر او عارض شد ، دختر پادشاه روم كه دلباخته او گرديده بود از او پرسيد : چه ميل دارى ؟ گفت : شربتى از آب دجله وكفى از خاك استخر فارس ، ضمن اندك زمانى آن دو را به نزد وى حاضر ساخت ، چون از آن آب نوشيد وآن خاك را بوئيد شفا يافت . جاحظ گفته : چون يكى از فيلسوفان آل برمك به سفر مىرفت مقدارى از خاك زادگاه خويش را در هميانى به همراه مىبرد وهنگام عروض بيمارى بدان استشفاء مىنمود . (ربيع الابرار:1/363)
آبَه
نام محلى است در 24 هزار گز فاصله از ساوه كه آوه و آوج نيز گويند . و آن در قديم شهرى بوده و آثار باستانى بسيار پيرامون آن ديده مىشود . مردم آنجا شيعه اثناعشرى بودهاند و با هم اتفاق نيكو داشتهاند . (دهخدا) عبدالعظيم حسنى از امام هادى (ع) روايت كند كه فرمود : اهل قم واهل آبه آمرزيدهاند زيرا آنها جدم على بن موسى الرضا (ع) را در طوس زيارت كردند، و هر كس آن حضرت را زيارت كند و در راه قطرهاى باران بر او ببارد خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد . (بحار:60/231) ياقوت حموى آورده : آبه شهركى است به نزديكى ساوه ، عوامالناس آن را آوه مىخوانند ، مردم آن شيعى مذهب و اهالى ساوه سنّى ميباشند ، پيوسته ميان اهالى اين دو شهر جنگهاى خونين مذهبى برپا بوده . ابوطاهر بن سلفه گويد : قاضى ابونصر احمد بن علاء ميمندى را در شهر اهر از شهرهاى آذربايجان ديدم اين دو بيت شعر كه از سرودههاى خود بود برايم ايراد نمود : وقائلة اتبغض اهل آبهوهم اعلام نظم والكتابة ؟ فقلت اليك عنى ان مثلىيعادى كل من عادى الصحابة ( معجم البلدان )
آبِى
اسم فاعل از اِباء . سركش . نافرمان . ممتنع .
آت
آتى . آينده . آمدنى . (انّ ما توعدون لآت و ما انتم بمعجزين) ; آنچه كه (از جانب خداوند) وعده داده مىشويد آمدنى است و شما را توان مزاحمت و ممانعت نباشد . (انعام:134)
آتَش
حرارت توأم با نور ، كه از بعضى اجسام سوختنى مانند چوب و ذغال و مانند آن برآيد ، يكى از عناصر اربعه به اصطلاح قدما . اين واژه كه عربى آن نار است بيش از 140 بار در قرآن كريم ذكر شده ، و بيشتر در باره آتش