بن على بن ابى طالب مكنى بابوالفضل مادرش فاطمه كلابيه مكناة به ام البنين. در سال 26 هجرى متولد شد وچون بشهادت رسيد سى و چهار سال از عمر شريفش ميگذشت. آن حضرت را سقا و قمر بنى هاشم و صاحب لواءالحسينلقب داده اند حضرت ابى الفضل علاوه بر شجاعت و بسالتى كه داشت بفرموده امام صادق (ع) وى داراى بصيرت وخردى نافذ و ايمانى استوار بوده. شخصيتى كه لشكر دشمن در واقعه كربلا آن جناب را ركن بزرگ سپاه امامحسين (ع ) ميدانسته و لذا به عناوين مختلف تلاش ميكرده كه او را از امام جدا سازند كه گاهى عبداللّه بنحزام را به عنوان اخذ امان نامه از ابن زياد جهت او وادار مى كرده كه وى را به آن سوى بكشند، و روزىشمربن ذى الجوشن بلحاظ قرابتى كه با آن جناب داشته صدا مى زده: خواهر زاده هايم، عباس و برادرانشكجايند؟ امّا حضرت ابى الفضل آگاه تر از اين بود كه به اين امور اعتنا كند و اين نداها را پاسخ دهد.حضرت ابى الفضل كه در ركاب برادرش حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع ) در كربلا بود ضمن مدت هشت روز حضورآنها در آن سرزمين امور مهمه اى را كه بآسايش و امنيت اهلبيت امام مربوط بوده از قبيل نگهبانى خيمهها وتهيه آب در ايام محاصره و قطع آب كه از روز هفتم محرم شروع شد بعهده داشته است، هنگامى كه تشنگىبر اهل و عيال امام حسين (ع) شدت يافت آن بزرگوار در رأس سى سوار با فداكارى شگفتى سى مشك آب جهتتشنگان بخيمه گاه رساند. مرحوم شيخ مفيد نقل ميكند عصر نهم محرم ناگهان عمر سعد لشكر خود را آمادهساخت و اعلان جنگ داد و با جمع لشكر در نزديكى خرگاه امام حسين (ع) صف زدند، در آن حال حضرت جلو خيمهمخصوص خود نشسته و شمشير را بدامن نهاده (از خستگى) بخواب رفته بود كه صداى همهمه سپاه و شيهه اسبانبگوش خواهرش زينب رسيد، برادر را بيدار كرد، حضرت سربرداشت و فرمود: هم اكنون پيغمبر (ص) را بخوابديدم كه فرمود: اى حسين ما در انتظار توايم. زينب چون شنيد سيلى بصورت زد و گفت: اى واى! حضرت او رادلدارى نموده او را بسكوت امر كرد و سپس فرمود: اى عباس سوار شو و بنزد اينها برو و از آنها بپرس چهميخواهيد؟ حضرت ابى الفضل با بيست سوار بسوى آنها شتافت و از آنها سبب پرسيد. گفتند: امير ما را فرمانداده كه يا تسليم شويد و يا آماده نبرد باشيد. عباس ماجرا را به برادر ابلاغ نمود. حضرت فرمود: به آنهابگو يك امشب را بما مهلت دهيد كه بنماز و تلاوت قرآن بپردازيم و فردا آماده ايم. عباس پيام برادر رابه آنها رساند و آنها پذيرفتند. عباس اخرين كس از ياران امام بود كه بشهادت رسيد واين امر نشان دهندهكمال وفادارى وهمدردى با برادر ميباشد، حتى برادران را پيش از خود بميدان فرستاد كه خود آخرين كسىباشد كه با برادرش امام حسين ودر كنار آن حضرت باشد.مرحوم مفيد آورده كه چون تشنگى بر امام شدت يافت باتفاق برادر عازم فرات شد وعباس در پيشاپيش آن حضرتميجنگيد ولى انبوه سپاه عباس را از برادر جدا ساخت وعباس يك تنه نبرد ميداد تا پس از آن كه سراپاى اورا خون فرا گرفته بود بدست زيد بن ورقاء وحكيم بن طفيل (با تفصيلى كه در كتب مقاتل آمده) بشهادت رسيد.(اعيان الشيعه)نقل است كه روزى امام سجاد (ع) بعبيداللّه بن عباس فرزند ابى الفضل نگاهى كرد واشك از چشمان مباركشسرازير گشت سپس فرمود: هيچ روزى سخت تر از روز احد بر پيغمبر نگذشت كه عموئى مانند حمزه اسداللّهواسد رسوله از دست بداد وپس از آن روز موته كه پسر عمش جعفر را از دست داد، اما روزى چون روز حسين نبودكه سى هزار نفر او را محاصره نمودند وخود را مسلمان مى پنداشتند وهمه بكشتن او نزد خدا تقرب ميجستنددر حالى كه او آنها را بياد خدا ميآورد وآنان را موعظه مينمود ولى سودى نبخشيد وسرانجام او را مظلومكشتند. سپس فرمود: خدا رحمت كند عمويم عباس را كه دينش را بر جانش برگزيد وآزمايشى شگفت بداد وخويشتنرا فداى برادر ساخت تا اينكه دستهايش قطع شد وخداوند بجاى آن، دو بال به وى كرامت نمود كه در بهشت باملائكه پرواز ميكند مانند جعفر، وعباس را نزد خدا مقامى است كه همه شهدا بر آن رشك برند. (بحار:22/247)
عبّاس
بن مرداس بن ابى عامر سلمى از قبيله مضر واز شعرا وفرسان عرب واز اهل عقيق بود. جاهليت واسلام را درككرد وپيش از فتح مكه اسلام آورد ودر جنگهاى اسلام شركت نمود وسپس بقوم خود بازگشت وبسال 18 هجرى درزمان خلافت عمر درگذشت. (اعلام زركلى)پيغمبر اكرم (ص) كه در غنايم حنين بامر خداوند سهم مؤلفة قلوبهم را از قبيل ابوسفيان و... بيشتر دادهبود بعباس بن مرداس چهار شتر بيش نداد وى برنجيد وسه بيت شعر بدين مضمون كه من چه كمى از ديگران داشتم