معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شغل وى تجارت و خريد و فروش بود و از اين راه ثروت بسيارى اندوخت . به سال 44 قبل از هجرت متولد و به سال

32 هـ ق به مدينه درگذشت . (اعلام زركلى)

وى در دستيابى عثمان بن عفان به خلافت تأثير تامّ داشت ، بلكه ـ به گواهى تاريخ عامّه و خاصّه ـ وى

جزء اخير علت تامه در گزينش ايشان بدين سمت در شوراى شش نفرى بود (به «شورى» رجوع شود) . از اين رو وى

به نزد اين خليفه مكانت و منزلتى خاص داشت .

عبدالرزاق

ابن خواجه شهاب الدين فضل اللّه از مردم باشتين از دهات بيهق وسرسلسله سربداران است. او دومين فرزند

شهاب الدين فضل اللّه است. وى مردى شجاع بود. سلطان ابوسعيد بهادر خان او را بمعرفى برادرش امير امين

الدين جهت كشتى گرفتن با ابومسلم پهلوان عصر به خراسان دعوت كرد. بامر سلطان با ابومسلم پهلوان در

مسابقه تيراندازى شركت جست ودر نتيجه گوى سبقت را ربود. سلطان بفرمود تا عبدالرزاق را شغلى پرسود

دهند. ديوانيان تحصيل ماليات كرمانرا كه مبلغ صدوبيست هزار دينار بود به وى دادند مقرر آنكه بيست

هزار دينار را جهت خاصه خود تصرف نمايد وصدهزار دينار آنرا براى خزانه عامره بفرستد. عبدالرزاق تمام

آن وجوه را بكرمان صرف عيش وعشرت خود نمود. وقتى متوجه شد كه يك دينار از آن وجوه نمانده بود در بحر

انديشه فرو رفت. بر حسب اتفاق در همان ايام خبر مرگ سلطان ابوسعيد بهادر خان شايع شد. عبدالرزاق روى

بوطن معهود آورده چون بباشتين آمد ديد فتنه اى حادث شده است. سبب آن بود كه درآن زمان ايلچى بباشتين

آمده از حسن حمزه وحسين حمزه كه دو برادر بودند شراب وشاهد طلب كرده بودند وچون در باب شاهد عذرى

آورده بودند ايلچى خواست كه متعرض عورات ايشان شود برادران شمشير كشيده گفتند ما سربداريم تحمل اين

رسوائى نداريم وايلچى را بقتل رسانيدند . خواجه علاءالدين محمد كه در آنزمان وزير خراسان بود ودر

قريه فريوند اقامت داشت كسان بطلب حسن وحسين فرستاد آندو در رفتن تعلل كردند.

امير عبدالرزاق چون بر حقيقت واقعه اطلاع يافت جمعى را با خود متفق كرد ونوكران وزير را برگردانيد.

خواجه علاءالدين نوبت ديگر زياده از پنجاه كس جهت همان امر بباشتين فرستاد امير عبدالرزاق در مقام

خلاف آمد. جنگ درگرفت چندنفر از نوكران علاءالدين كشته وباقى منكوب ومخذول شدند. پس از آن عبدالرزاق

مردم آن قريه را جمع آورده گفت فتنه اى عظيم درين ديار بوقوع پيوست واگر مساهله كنيم كشته شويم

وبمردى سر خود بردار ديدن هزار بار بهتر كه به نامردى بقتل رسيدن. از اين جهت وسخن آن دو برادر آنان

سر بدار شدند. امير عبدالرزاق با جمع لشكريان خود جهت پاسخ به عمل علاءالدين رهسپار خراسان شدند. در

آن موقع خواجه علاءالدين جهت امرى متوجه استرآباد شده بود امير عبدالرزاق خبردار شد. از عقبش شتافت

ودر دوره شهرك نو به او رسيد نبردى سخت در گرفت خواجه علاءالدين بقتل رسيد وامير عبدالرزاق با غنائم

واموال زياد به باشتين مراجعت كرد. سربداران بسال 738 هـ ق بسبزوار رفتند وآنجا را تصرف كردند وامير

عبدالرزاق رسماً بر مسند حكومت نشست ، در اين موقع واقعه اى افتاد كه به بهاى قتل عبدالرزاق تمام شد.

بدين ترتيب كه تصميم گرفت دختر خواجه علاءالدين هندو را به عقد خود درآورد. دختر چون ميدانست غرض

عبدالرزاق دست يافتن به پسر زيبايش ميباشد راضى نشد وشبى از سبزوار گريخت بجانب نيشابور توجه نمود.

عبدالرزاق برادر خود امير وجيه الدين مسعود را ببازگردانيدن آن مستوره مأمور ساخت. امير مسعود در

سنكليد بدختر رسيد خواست او را بازگرداند دختر تضرع وزارى كرد وغرض عبدالرزاق را براى او آشكار كرد.

امير مسعود را رقّت رفت ويرا آزاد گذاشت ونزد برادر برگشت گفت او را نيافتم عبدالرزاق زبان بدشنام

او گشاد گفت: از تو بوى مردانگى نميآيد امير مسعود جوابداد كسى از صفت مردانگى بى بهره است كه بنياد

كار خود بر فساد نهاده است. عبدالرزاق خشمناك شد وبدو حمله كرد امير مسعود شمشيرى حواله او كرد

/ 2570