نشناختن وجه صواب در امرى، خطا كردن در سخن يا حساب يا نوشتن.
غِلظَت
درشتى، ستبرى. درشتى وبدخوئى وبد زبانى، در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزند آمده: «ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك» ودر برابر آنكه با تو درشتى كند نرمش نشان ده، كه بسا ديرى نشود كه با تو نرم گردد ورام تو شود. (نهج : نامه 31)
غُلغُلَة
(مصدر) درآمدن، داخل شدن در چيزى به رنج وسختى. نفوذ وتخلل آب در درخت.
غَلف
در غلاف كردن . غاليه كردن موى ريش را .
غَلَف
بى ختنه ماندگى و اغلف بودن مرد .
غُلف
جِ غلاف . (و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون)(بقرة:88) . جِ اغلف و غلفاء .
غَلق
بستن در را . بسته بودن باب . فضاى محصور . ج : اغلاق .
غَلَق
بسته شدن گره چنان كه باز نتواند شد . خشم گرفتن . چوبى كه بدان در را ببندند و به فارسى كليدانه گويند