نام ولايتى در ميان خراسان قريب به غزنين وگرجستان است، واهالى آن در ايام خلافت اميرالمؤمنين على (ع) شرف اسلام يافته، بخط مبارك ، حكم حكومت گرفتند وتا زمان غزنوية آن منشور در ميان اين طايفه بود، ودر زمان بنى امية كه اغلب اهالى بلاد اسلام در حق آن امام، بناحق ناسزا ميگفتند اهل آن ولايت با آنان موافقت نكرده، وُلات بنى امية را بولايت راه ندادند. (انجمن آرا وآنندراج)
غُوره
نارسيده انگور، بعربى حِصْرِم گويند.
غُوريان
سلسله اى از امراء هستند كه از قديم در نواحى صعب غور واقع در كوهستانهاى مابين هرات وغزنه امارت داشتند وبملوك شنسبانيه يا آل شنسب مشهور بوده اند وبدو شعبه اصلى منقسم ميشده اند: يكى از آن دو در غور سلطنت ميكردند وپايتخت آنان فيروز كوه بود وديگر طخارستان واقع در شمال غور كه پايتخت ايشان باميان بود. فولاد غورى معاصر ابومسلم خراسانى با او در بيرون راندن عمال بنى اميه از خراسان يارى كرد وبدين سبب او وبرادرزادگانش همچنان در امارت خود باقى ماندند تا در عهد محمود سبكتكين امارت غور بمحمد سورى رسيد واو در عين ضبط ممالك به اطاعت محمود گردن نهاد ولى گاه از دادن خراج سرباز ميزد تا سرانجام مقهور سلطان شد وسلطان امارت غور را به پسرش ابوعلى سپرد وهمچنان آنان در حكومت غزنويان در نوسان بودند تا در سال 547 هجرى ميان علاءالدين حسين پادشاه فيروزكوه وسنجر جنگى درگرفت وحسين اسير شد ولى سنجر او را آزاد كرد وبغور بازفرستاد. علاء الدين حسين پس از چندى بر غزنه تاخت وبهرام شاه را از آن بيرون راند وسال بعد غزان آنها را از غزنه بيرون راندند وهمچنان اين دو گروه با هم درگير بودند تا سال 569 بكلى حكومت غزنوى را سرنگون كردند وبه بسط فتوحات پرداختند وحكومت خود را تا قسمتى از هند رساندند وتا اوائل قرن هفتم يعنى حدود سال 624 دولت آنها بدست خوارزمشاهيان منقرض شد.
غَوص
به آب فرو شدن: غور كردن در در دانش، غوص در معانى: رسيدن به ژرفاى آنها واستخراج آنچه از نظر دور است.«لا يناله غوص الفطن» فرو رفتن افكار وتعمق انديشه ها به حقيقت او دست نيابد . (نهج : خطبه 1)
غُوطه
ناحيتى از شام كه دمشق جزء آن است. از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خرگاه وآسايشگاه مسلمانان در هنگامى كه قتال وخونريزى بزرگ بپا گردد سرزمينى است كه آن را غوطه گويند، در آن شهرى است بنام دمشق كه در آن روز گزيده ترين جايگاههاى مسلمانان باشد (كنزالعمال حديث 35081)
غَوغاء
مردم آميخته از هر جنس، مردم سفله وشتابندگان به بدى. اوباش . اميرالمؤمنين (ع) درباره اين طائفه وحقيقت آنها ميفرمايد: «هم الذين اذا اجتمعوا ضرّوا، واذا تفرقوا نفعوا» اينها كسانيند كه چون گرد آيند زيان رسانند وچون پراكنده شوند سود دهند. عرض شد: «قد عرفنا مضرة اجتماعهم فما منفعة افتراقهم»؟ : زيان فراهم آمدنشان را دانستيم ، اما بفرمائيد: سود پراكندگيشان چيست؟ فرمود: «يرجع اصحاب المهن الى مهنهم فينتفع الناس بهم، كرجوع البناء الى بنائه والنساج الى منسجه والخباز الى مخبزه» بدين سبب كه پيشه وران به پيشه وكار خويش برميگردند ومردمان بوسيله آنها سود ميبرند: بنّا به ساختمان، وبافنده بكارگاه بافندگى ونانوا به نانوائى خود. (نهج : حكمت 190)
غَوْل
سردرد، مستى. (لا فيها غول)اى ليس فيها غائلة الصداع . (منتهى الارب)