معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يملّ راكبه ولا وردهم منهلاً نميراً صافياً رويا فضفاضا تطفح ضفتاه ولايترنق جانباه ولا صدرهم بطاناً ونصح لهم سرّاً واعلانا ولم يكن يتحلى من الغنى بطائل ولايحظى من الدنيا بنائل غير رىّ الناهل وشبعة الكافل ولبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب (ولو انّ اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا وما هم بمعجزين) (زمر: 51). الا هلم فاستمع وما عشت أراك الدهر عجباً (وان تعجب فعجب قولهم) (رعد: 5). ليت شعرى إلى أىّ لجأ لجأوا وإلى أىّ سناد استندوا وعلى أىّ عماد اعتمدوا وبأىّ عروة تمسكوا وعلى أىّ ذرية قدموا واحتنكوا (لبئس المولى ولبئس العشير وبئس للظالمين بدلا)(حج: 13).

استبدلوا والله الذنابى بالقوادم والعجز بالكاهل فرغماً لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا (إلا أنهم هم المفسدون ولكن لايشعرون) (بقره: 12). ويحهم (أفمن يهدى إلى الحق احق ان يتبع أم من لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون)(يونس: 35). أما لعمرى لقد لَقِحت فنظرة ريثما تنتج ثم احتلبوا ملء العقب دماً عبيطاً وذعافاً واطمئنوا للفتنة جأشاً وأبشروا بسيف صارم وسطوة معتد غاشم وبهرج دائم شامل واستبداد من ا قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها على رجالهن فجاء اليها قوم من المهاجرين والانصار معتذرين وقالوا يا سيدة النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل ان يبرم العهد ويحكم العقد لما عدلنا عنه إلى غيره. فقالت (س): «اليكم عنّى فلا عذر بعد تعذيركم ولا أمر بعد تقصيركم».

ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه فاطمه در روز سه شنبه سوم جمادى الثانيه سال يازدهم هجرت وفات يافت و سبب وفاتش آن بود كه قنفذ غلام عمر به امر وى مشته شمشيرى به پهلوى فاطمه زد كه محسنش را سقط كرد وسخت بيمار شد و در دوران بسترى خود به كسانى كه او را آزرده بودند اجازه ورود نداد و آن دو نفر از اصحاب پيغمبر به عيادت آمدند، فاطمه اجازه نداد، على را شفيع قرار دادند وچون وارد شدند احوال پرسيدند، فاطمه گفت: بحمدالله خوبم، سپس به آنها فرمود: آيا شما از پيغمبر (ص) شنيديد كه مى فرمود:فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده؟ گفتند: آرى.

فاطمه گفت: بخدا سوگند شما دو نفر مرا آزرديد. پس آن دو از خانه فاطمه بيرون شدند در حالى كه فاطمه بر آنها خشمناك بود.

مرحوم مجلسى از كتاب سليم بن قيس هلالى كه ابان ابن ابى عياش آن را روايت كرده از سلمان وابن عباس نقل مى كند كه گفتند: چون رسول خدا (ص) از دار دنيا رحلت نمود هنوز جسد مبارك به خاك سپرده نشده بود كه اكثريت مردم از دين برگشتند وبه مخالفت آن حضرت قيام نمودند، اما على (ع) به تجهيز وتغسيل بدن پيغمبر (ص) مشغول بود تا آن كه جسد مطهر را به خاك سپرد، وپس از آن حسب وصيت رسول (ص) در خانه منعزل گشت وبه تنظيم پراكنده هاى قرآن پرداخت، روزى عمر به ابوبكر گفت: مردمان همه با تو بيعت كردند جز اين مرد وخانواده اش، سزد كه وى را احضار كنى كه او نيز بيعت كند. وى پسر عم عمر را كه قنفذ نام داشت به نزد على فرستاد و او را به نزد خويش خواند، اما على (ع) اجابت ننمود، عمر غضب آلود از جاى خويش برخاست وخالد بن وليد را نيز بخواند وبا قنفذ راهى خانه على (ع) شدند، و آن دو تن را امر كرد كه هيزم با خود بياورند.

چون به درب خانه على (ع) رسيدند فاطمه (ع) پشت در نشسته بود در حالى كه از غم مرگ پدر سخت پريشان حال و رنجور بود، عمر كوبه در به صدا درآورد و فرياد زد: اى پسر ابوطالب دربگشاى. فاطمه (ع) گفت: اى عمر ما را به خود وانميگذارى كه به عزادارى وسوگوارى مشغول باشيم؟ ترا با ما چه كار؟! عمر گفت: در بگشاى و گرنه آن را ميسوزانم. فاطمه (ع) گفت: از خدا نمى ترسى و بى اذن به خانه ما وارد مى شوى؟!. عمر همچنان بيرون در ماند و در اين حال فرمان سوزانيدن در داد وطولى نكشيد كه در مشتعل گشت و سوخت، عمر در نيم سوخته را بينداخت و وارد خانه شد، فاطمه (ع) پيش آمد وفرياد زد: يا ابتاه يا رسول الله! عمر شمشير خود را كه در نيام بود بلند كرد و به پهلوى فاطمه (ع) نواخت، فاطمه (ع) فرياد وا ابتاه برآورد، وى تازيانه اى به بازوى فاطمه (ع) وارد كرد كه فاطمه (ع) گفت: اى رسول خدا بنگر كه ابوبكر و عمر پس از تو چه مى كنند؟!

در اين حال على (ع) از حجره بيرون شد و گريبان عمر را به گلويش پيچيد و سخت گلويش بفشرد و او را به زمين كوبيد و خواست او را بكشد كه به ياد وصيت پيغمبر (ص) افتاد كه فرموده بود صبر كن و تسليم باش، گفت:سوگند به آن كه محمد (ص) را به نبوت گرامى داشت اگر نه آن بود كه چنان پيمانى را با خدا بسته بودم خود

/ 2570