معارف و معاریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در سال 307 مهدى براى سومين بار لشكرى تجهيز نمود وفرزندش ابوالقاسم نزار را فرمانده لشكر كرد وبه ديار مصر اعزام داشت، اسكندريه را به چنگ آورد وسپس عازم «جيزه» شد وآنجا را نيز به تصرف درآورد واشمونين وبسيارى از شهرهاى صعيد مصر را گشود، واز آنجا طىّ نامه اى اهالى مكه را به تبعيت از خويش فراخواند ولى آنها اجابت ننمودند، اما چون خبر اين فتوحات به مقتدر رسيد باز هم مونس خادم را به امارت لشكرى عظيم به نبرد وى فرستاد در چند موضع از مصر با او بجنگيد و او را شكست وهزيمت داد وبه افريقا برگردانيد. مهدى كشتيهاى جنگى به مدد فرزند فرستاده بود پس از شكست ابوالقاسم به اسكندريه رسيدند كه با ناوهاى جنگى مقتدر درگير شدند وباز هم پيروزى نصيب عباسيان شد ونفرات سپاه مهدى كه در ناو بودند به اسارت درآمدند.مهدى در سال 322 در سن شصت وسه سالگى درگذشت.پس از او فرزندش ابوالقاسم نزار با لقب قائم بامرالله بجاى او نشست، در روزگار او حكومت فاطمى دچار آشوبهاى فراوان شد، هر چند وى يك سال تمام مرگ پدر را مكتوم داشت ولى نتوانست آشوبها را بخواباند، وهمچنان در گوشه وكنار مملكت با جنگهاى داخلى درگير بود تا به سال 334 كه دارفانى را وداع گفت.پس از او فرزندش اسماعيل ملقب به منصور بجاى او نشست، او نيز از بيم اشتعال بيشتر آتش فتنه ها مرگ پدر را براى مدتى پنهان داشت اما روز به روز آشوبها دامنه بيشترى مى يافت، و از همه شديدتر فتنه ابو يزيد خارجى بود كه جمعى از اهل سنت وجماعت را با خود متفق ساخته رايت مخالفت با دولت شيعى فاطمى برافراشت، اسماعيل قبل از اشتهار فوت پدر توانست وى را منهزم سازد وتا بلاد سودان به عقب راند، سپس جمعى از دلير مردان را به تعاقب او نامزد ساخت، آن جماعت ابويزيد را دستگير وبه پايتخت رسانيدند، منصور وى را در قفسى آهنين با بوزينه اى قرين ساخته پس از چند روز بنياد حياتش برانداخت، ومنصور در سلخ شوال سال 341 وفات يافت.بعد از او فرزندش معز لدين الله از سال 341 تا سال 365 بر سرير خلافت فاطمى حكم راند، وى در سال 358 سردار سپاه خود: جوهر صقلى را به تسخير مصر اعزام داشت، وى توانست به علت اختلاف ميان كافور اخشيدى وابوالحسن على الاخشيد، و نيز خشكسالى كه آن روز مصر را احاطه كرده بود، اين كشور را بگشايد، جوهر حكومت آن ديار را بدست گرفت ودر جامع عتيق مردم را به بيعت با معز خواند، وسپس شهر قاهره را بنيان نهاد وجامع الازهر را در اين شهر برپا كرد ودر سال 361 شهر قاهره را تكميل وآن را پايتخت كشور مصر مقرر داشت.چون در سال 365 معز دار فانى را وداع گفت فرزندش عزيز به جاى او نشست، مردم مكه كه تا آن روز خطبه به نام معز ايراد مى كردند چون خبر مرگ وى شنيدند از ياد كردن نام پسرش عزيز در خطبه امتناع جستند، چون عزيز شنيد لشكرى انبوه به حجاز فرستاد وشهرهاى مكه ومدينه را محاصره وآنچنان بر اهالى آنجا تنگ گرفت كه به ناچار تسليم شدند.در سال 386 عزيز از دنيا رفت وفرزندش حاكم بامرالله حكومت آن ديار را مالك شد، (شرح حال او ذيل واژه «حاكم بامرالله» در اين كتاب ملاحظه كنيد).در سال 411 كه عزيز به قتل رسيد فرزندش «الظاهر لاعزاز دين الله» بجاى وى نشست، وچون وى كودك بود وسنش از هفت سال نمى گذشت عمه اش ستّ الملك متصدى تدبير امور مملكت شد، وپس از چهار سال كه عمه از دنيا رفت خود توانست اداره شئون كشور را به عهده بگيرد، در مصر و شام و افريقا خطبه بنام او خوانده مى شد، وى مردى عدالت پيشه، نيكو سيرت بود گرچه روزگار به عياشى وخوش گذرانى سپرى مى كرد.در سال 427 كه وى از دنيا رفت فرزندش مستنصر بالله تخت خلافت فاطمى را اشغال كرد، ودر سال 444 در بغداد انجمن ضد فاطمى برپا گرديد، اينها به قدح وسب اين سلسله پرداختند ومى گفتند: اينان در دعوى انتساب به على وفاطمه (ع) كاذبند. اما از آن سوى در يمن موج طرفدارى از تشيع عموما وزعامت فاطميون خصوصا سراسر يمن را پوشانيد وعلى بن محمد امير يمن خطبه را به نام مستنصر ايراد مى كرد وصيت و سيطره بيت فاطمى در آن بلاد چشم گير شد.در آن روزگار مادر مستنصر بر مصر استيلا يافت ودر حقيقت حكومتى در حكومتى تشكيل شد، از اين رو قدرت فاطمى در اين منطقه به ضعف گرائيد وارتش كه متشكل از غلامان وتركان بود به دو دسته منقسم گشت، تركان