معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دستور داد فيلهاى جنگى را حاضر كردند و با لشكرى مجهز كه اكثر آنها از طايفه عكّ و اشعريون و خثعم بودند عازم مكه شد و چون مقدمه لشكر ابرهه به مكه رسيد مردم آنجا گروه گروه از ترس به كوهها پناه بردند و در مكه تنها عبدالمطلب ماند و شيبة بن عثمان بن عبدالدار كه وى نيز به عنوان پرده دار كعبه پايدارى نمود. عبدالمطلب در اين موقعيت حسّاس دو طرف درب كعبه بدست گرفت و اين شعر سرود: لا هُمّ انّ المرء يمنع رحله فامنع جلالكلا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا محالك لا يدخلوا البلد الحرام اذا فأمر ما بدالك يعنى بار الها هر كسى از آنچه كه دارد دفاع مى كند. تو نيز از خانه ات كه مظهر جلالت مى باشد دفاع كن و مگذار اينها با صليب و كعبه قلابيشان به كعبه ات تجاوز نموده هتك حرمتش كنند. مگذار به شهر محترم (مكه) درآيند. اين نظر من است و تو خود دانى چه كنى.

آنگاه مقدمه قشون ابرهه به شترانى از قريش برخورده آنها را به غنيمت گرفتند كه دويست شتر از عبدالمطلب در ميان آن شتران بود. چون اين خبر به عبدالمطلب رسيد از شهر بيرون شد و به سمت لشكرگاه ابرهه رهسپار گشت; حاجب و دربان ابرهه مردى از قبيله اشعر بود وعبدالمطلب را مى شناخت از ابرهه اجازه ورود او خواست و به وى گفت: اينك بزرگ قريش بر در است كه آدميان را در شهر و وحوش را در كوه طعام مى دهد.

ابرهه گفت: بگو در آيد.

عبدالمطلب مردى قوى هيكل و زيبا روى بود، همين كه چشم ابرهه به وى افتاد بسى او را گرامى داشت و به احترامش از تخت به زير آمد و بر زمين نشست و سپس از او پرسيد چه حاجت دارى؟ عبدالمطلب گفت: سپاهيان تو دويست شتر مرا به غارت برده اند آمده ام شترانم را به من بازگردانى. ابرهه گفت: به ديدنت شيفته ات گشتم ولى به گفتارت از نظرم افتادى. عبدالمطلب گفت: به چه سبب؟! گفت: بدين سبب كه من آمده ام خانه عزت و شرف شما را ويران سازم و تو از دويست شترت سخن مى گوئى ؟! عبدالمطلب گفت: من در باره مال خودم سخن مى گويم كه اختيارش را دارم، اين خانه خود صاحبى دارد كه اگر بخواهد از آن حمايت كند. اين سخن چنان ابرهه را تحت تاثير قرار داد كه فورا دستور داد شتران را مسترد دارند و عبدالمطلب هم از آنجا برخاست و رفت.

آن شب بر لشكريان ابرهه شبى سخت پر وحشت گذشت، ستارگان آسمان وضعى به خود گرفته بودند كه آنها احساس مى كردند گوئى عذابى در شرف نزول است. اول طلوع آفتاب پرنده هائى از كرانه هاى افق نمودار شدند كه هر يك سه سنگريزه با خود داشت، يكى در منقار و دو ديگر در چنگال هاى آنها بود، شروع كردند بر لشكريان ابرهه باريدن و به هر يك از آنها كه اصابت مى نمودند از طول او را سوراخ مى نمود و همه را از ميان برد حتى خود ابرهه نيز مورد اصابت قرار گرفت ولى نمرد تا خود را به يمن رسانيد و چون ماجرا را به قوم خود باز گفت او نيز بمرد. (مجمع البيان)

فِيل

صد و پنجمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر پنج آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را در نماز واجب خود بخواند در روز قيامت هر كوه و دشت و كلوخى گواهى دهد كه وى از نمازگزاران بوده و از جانب پروردگار ندا شود كه گواهى شما را پذيرفتم بنده ام را به بهشت بريد و او را حساب مكنيد.

(مجمع البيان)

فِيْلسُوف

معرّب ومخفف از فيلاسوفوس يونانى به معنى دوستدار حكمت، كسى كه به علم فلسفه آگاه باشد، ج: فلاسفه.

فرق عارف با فيلسوف در كيفيت استدلال و راه ادراك حقايق است، حكيم با قوه عقل و استدلال منطقى پى به حقايق مى برد و عارف از راه رياضت و تهذيب نفس و صفاى باطن به كشف وشهود مى رسد.

فرق فيلسوف با عالم ـ يا فرق حكيم با دانشمند ـ اين است كه عالم در يك يا چند علم تخصص دارد، مانند پزشك در پزشكى و حقوقدان در حقوق، ورياضى دان در رياضيات; ولى فيلسوف در همه علوم نظر مى كند و از مجموع آنها با آنچه كه تحت احساس و ادراك او قرار مى گيرد استنتاج مى نمايد و راه و روشى جهت حقايق كلّى اتّخاذ مى كند. (از فرهنگ معين)

فَيلَق

بلا و سختى. لشكر. مرد بزرگ جثه. ج: فيالق.

/ 2570