لقب شهر بصره. و گاه كوفه را نيز قبة الاسلام مى گفتند، چنان كه در حديث سلمان آمده است. (بحار: 22/386)
قبة الزمان
يا قبة الشهادة، نزد يهود: خيمه اى را مى گفتند كه بر تابوت عهد يا تابوت سكينه منصوب بوده است.(المنجد) و يا خيمه يا خانه اى كه موسى و هارون ـ عليهماالسلام ـ در تيه (دوران سرگردانى در بيابان) به امر خداوند بنا نموده در آن عبادت مى كردند. (بحار: 90/119)
قُبَّةُ الارض
(اصطلاح هيوى) :هيأت دانها در تفسير آن اختلاف دارند. گفته اند هرگاه دائره اى را در سطح نصف النهار فرض كنيم كه بر روى قسمت معموره زمين به خط استواء برخورد اين دائره ربع معمور زمين را به دو بخش شرقى و غربى قطع و تقسيم مى كند. نقطه تقاطع اين دائره و خط استواء را قبة الارض نامند و آن طول قسمت معمور ميان مشرق و مغرب و طول ميان مواضعى را كه بر خط استواء قرار دارد به دو نصف مى كند. و بالنسبة به اين خط مفروض شهرها به شرقى و غربى تقسيم مى شوند. اين رأى هنديان است ولى مردم فارس گويند: قبة الارض وسط معموره است و گفته اند قبة اقليم چهارم را به طول 90 درجه و عرض 36 درجه نصف مى كند و معناى اينكه شهرى بر روى قبه قرار دارد اينست كه ساكنين آن ساكنين قبه باشند يعنى بين دو انتهاى معموره بر روى خط استواء، و گويند معنى آن اينست كه نصف النهار آن نصف النهار قبه باشد و قول نخست درست است زيرا غرض از تعيين قبه اينست كه طالع در آغاز سال به افق قبه بيرون آيد و طالع جهان ناميده شود و احكام جهان بر آن مبتنى گردد و بنابر اول طالع عالم مختلف نشود و بنا بر ثانى مختلف شود. عبدالعلى بيرجندى در حاشيه چغمينى چنين گفته است. (كشاف اصطلاحات الفنون)
قَبيح
زشت. ج: قُباحى و قِباح. علىّ بن الحسين (ع): «اربع من كُنّ فيه كمل ايمانه و محّصت عنه ذنوبه: من وفى لله بما جعل على نفسه للناس، وصدق لسانه مع الناس، واستحيى من كلّ قبيح عندالله وعند الناس، ويحسن خلقه مع اهله»: چهار صفت است كه هر كه داراى آن صفات بود ايمانش كامل و گناهانش بخشوده است: كسى كه براى خدا بدانچه براى مردم ملتزم شده است وفا نمايد، و زبانش با مردم راست باشد، و از آنچه كه به نزد خدا و به نزد مردم زشت است حيا كند، و اخلاقش با خانواده اش نيكو باشد. (وسائل: 16/62)
قَبيل
رو با روى. گويند: رأيته قبيلاً، يعنى رو با روى و آشكارا او را ديدم. (او تأتى بالله و الملائكة قبيلا): يا خدا و فرشتگان را رو با روى به نزد ما بياورى. (اسراء: 92) جماعتى كه از قبايل مختلف باشند، و اگر به يك پدر ومادر منتهى گردند قبيله گويند. (انّه يراكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم): او (شيطان) و ايل و تبارش از جائى شما را مى بينند كه شما آنها را نمى بينيد.(اعراف: 27)
قَبيلَة
گروهى كه از نسل يك پدر و مادر باشند. گويند: تبار اسماعيل به قبيله موسوم گشت، در قبال نژاد اسحق كه به سبط شهرت يافت.پاره اى از گله سر فراهم آمده با پاره ديگر. ج: قبايل.
قبيله هاى عرب
در تاريخ عرب قبل از اسلام، عرب به دو قسم منقسم مى شود: عرب بائده و عرب باقيه. عرب بائده قبائلى بوده اند كه اكنون جز نامى از آنها باقى نيست مانند قوم عاد و ثمود و طسم و جديس و عمالقه. و عرب باقيه در اصل دو قبيله اند: قحطانى كه در خاك يمن و زمينهاى مجاور آن زندگى مى كرده و نسب آنها به قحطان بن عامر و ارفخشد و سام منتهى مى شود. و عرب اسماعيلى يا عدنانى كه در حجاز و نجد و اراضى ميانه جزيره عربستان سكونت دارند. قبايل معروف عرب شاخه هائى مى باشند كه همه فروع اين دو شاخه اند.در حديث رسول (ص) آمده كه: ايمان يمانى و حكمت يمانى است و آسياى اسلام بر نسل قحطان دور مى زند، و جفا