نايابى، خشكسالى. جَدب. از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: امت من هميشه در خير و خوشى روزگار سپرى سازند تا گاهى كه يكديگر را دوست بدارند وبا هم دوست باشند، و نماز را زنده بدارند و زكاة را بپردازند و ميهمان نوازى كنند، و اگر از اين شيوه دست بردارند به قحطى و خشكسالى دچار گردند.(وسائل:"24/318)
قَحف
كاسه سر بريدن يا شكستن. خوردن آنچه در كاسه باشد. بيرون آوردن آنچه در آوند است. (منتهى الارب)
قِحف
كاسه سر. ج: اقحاف، قُحوف، قَحَفة.
قَحم
بى مطالعه و نسنجيده به كارى در آمدن. در سختى وارد شدن. بيابان در نورديدن. (فلا اقتحم العقبة). (بلد:11)
قُحَم
جِ قُحمَة. دشواريها. مهالك. هلاكت گاهها. قُحَمُ الطريق: دشواريهاى راه.اميرالمؤمنين (ع): «ان للخصومة قُحَماً»: دشمنى را هلاكتگاهها در پى است. (نهج: حكمت 260)
قُحمَة
هلاكت جاى. خشك سال. ناگهان بى انديشه درآمدگى در كارى.
قَد
(اسم فعل):مرادف يكفى. بس است. حسب. قدنى درهم: مرا يك درهم بس است.
قَد
(حرف):اين حرف مختص است به فعل متصرف خبرى مثبت و مجرد از جازم و ناصب و حرف تنفيس. و داراى شش معنى است:1 ـ توقع. چون «قد يقدم الغائب» و اين براى كسى گفته مى شود كه در انتظار قدوم غايب است.2 ـ تقريب ماضى به حال. چون «قد قام زيد».3 ـ تحقيق. چون (قد افلح من زكّيها).4 ـ نفى. چون «قد كنت فى خير فتعرفه» به نصب تعرفه.5 ـ تقليل. چون «قد يصدق الكذوب»: دروغگوى گاه راست گويد.6 ـ تكثير. چون «قد اترك القرن مصفّراً انامله». (منتهى الارب)
قِدّ
تازيانه. در اصل به معنى دوال چرمين دبّاغى ناشده است. حديث است: «موضعُ قِدِّه فى الجنة خير من الدنيا و ما فيها»: جاىِ نهادن تازيانه اش در بهشت به از دنيا و آنچه در آن است. (نهايه) ظرفى است چرمين. گويند: «ماله قدّ و لا قحف» يعنى نه او را ظرفى چرمين است و نه ظرفى سِفالين. كنايه از اين كه وى چيزى ندارد. (المنجد)
قَدّ
پوست بزغاله. ج: اَقُدّ و قدود و قِداد و اَقِدّة. به كسر قاف نيز آمده است. قدّ، يعنى پوست بزغاله غذاى مردم جاهليت بوده است در هنگام ضرورت و در خشكساليها. چنان كه در خطبه معروفه حضرت صدّيقه كبرى (ع) آمده: «كنتم... تشربون الطرق و تقتاتون القدّ»: شما (مردم جزيرة العرب) پيش از اين (كه پدرم مبعوث به رسالت شود چنان زندگانى نكبت بارى داشتيد كه) آبهاى گنديده مانده در گودالها مى نوشيديد وپوست بزغاله جهت آذوقه غذائيتان ذخيره مى كرديد. (شرح نهج ابن ابى الحديد :16/250)