معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از ابن عباس نقل شده كه در عهد خلافت عمر مردى به نزد خليفه آمد و گفت: فلان كه اكنون در مسافرت است هنگام حركت دو همسر خود را كه يكى آزاد و ديگرى كنيز و هر دو باردار بودند به من سپرد كه تا گاه بازگشت آنها را سرپرستى كنم، اكنون اين دو زن وضع حمل كرده و يكى پسر و ديگرى دختر زاده و هر يك از اين دو مدعى است كه پسر از آن خود و دختر از آن ديگرى است. عمر از جواب فرو ماند، اصحاب را دعوت نمود، هيچيك حكم مسئله را ندانستند، خليفه گفت: مرا به كسى راهنمائى كنيد كه از عهده اين مسئله برآيد. همه گفتند:جز تو چه كسى حل اينگونه مسائل كند؟! عمر به خشم آمد و گفت: سخن به حق بگوئيد و از چاپلوسى بپرهيزيد، من خود مى دانم چه كسى مرجع اينگونه مسائل است. گفتند: البته على را ميگوئى؟ عمر گفت: به خدا سوگند او تنها كسى است كه در حل مشكلات بايد به وى چشم دوخت و آيا آزاد زنى به فرزندى مانند او باردار تواند شد؟! برخيزيد به نزد او رويم. حاضران گفتند: كسى بفرستيد او خود بيايد. عمر گفت:

خير، مائيم كه به او و به علمش نيازمنديم وظيفه ما است كه به حضور او رويم. به اتفاق به نزد على رفتند، موقعى رسيدند كه وى در باغى به كار باغ مشغول بود و در آن حال اين آيه را تكرار مى نمود (ايحسب الانسان ان يترك سدى)همى مى خواند و مى گريست; سلام كردند و مسئله را مطرح نمودند، حضرت دست برد و كفى كاه از زمين برداشت و فرمود:حلّ اين گونه مسائل نزد من از برداشتن اين كاه آسان تر است. سپس دستور داد ظرفى آوردند و به يكى از آن دو زن فرمود: شيرت را در آن بدوش. شير را وزن كردند; سپس به زن ديگر فرمود: تو نيز شيرت را در همين ظرف بدوش; آن را نيز وزن كردند يكى از آن دو شير سبك تر از شير ديگر بود; به آن زن كه شيرش سنگين تر بود فرمود: پسر از آن تو است و آن را كه شيرش سبكتر بود فرمود: دختر از آن تو مى باشد، و فرمود: دختر چنانكه سهم ارث و عقل و ديه و گواهيش از پسر ناقص و كمتر است شيرش نيز چنين است... (كنزالعمال حديث 14508) رسول خدا (ص): «من ابتلى بالقضاء بين المسلمين فليعدل بينهم فى لحظه و اشارته و مجلسه و مقعده» (شرح نهج: 17/61). «لا قُدِّسَت امةٌ لا يقضى فيها بالحق. ليس احد يحكم بين الناس الاّ جىء به يوم القيامة مغلولة يداه الى عنقه: فكّه العدل و اسلمه الجور». (شرح نهج:17/65) گويند: شخصى به نزد خليفه دوم آمد كه از على بن ابى طالب شكايت حقّى داشت. چون دعوى خويش به خليفه بيان داشت عمر رو به على (ع) كرد و گفت: يا ابا الحسن (احتراما با كنيه او را خواند) به كنار خصم خود بنشين.

على (ع) در كنار خصم خود نشست، خصومت فيصله يافت و آن شخص برفت و على (ع) به جاى خود نشست، اما خليفه چهره على (ع) را خشمگين و متغير يافت، گفت: اى ابا الحسن، ترا متغير مى بينم ! آيا از كيفيت داورى ناراحت شدى؟ على گفت: آرى. عمر گفت: ايراد كار، كجا بود؟ على (ع) گفت: از اين كه در حضور خصم، مرا به كنيه خطاب نمودى، صحيح آن بود كه مى گفتى: اى على به كنار خصمت بنشين. عمر چون شنيد دست به گردن على (ع) در آورد و او را به آغوش كشيد و رويش را بوسه زد و گفت: پدرم به فداى شما باد، بهوسيله شما خداوند ما را هدايت نمود و بهوسيله شما (خاندان) ما را از تاريكى به نور كشانيد. (شرح نهج: 17/65) ابو قلابه (از دانشمندان عصر خود) را مكرر به مسند قضاوت مى خواندند و او شانه تهى مى كرد و نمى پذيرفت، او را گفتند: به چه سبب اين منصب نپذيرى؟ گفت: از هلاكت ابدى مى ترسم. به وى گفتند: منصب را مى پذيرفتى و در كار خود دقت و احتياط رعايت مى نمودى، كه تو در اين فن خبير و آگاهى. وى گفت: اگر شناورى به دريا بيفتد تا كى و تا كجا مى تواند با شنا خود را از غرق نجات دهد؟!. (شرح نهج: 17/66) زهرى گفته: اگر سه صفت در قاضى باشد وى قاضى نتواند بود: از ملامت و سرزنش برنجد، مدح و ستايش را دوست بدارد، از اين كه وى را عزل كنند بترسد. (شرح نهج:17/61)

قضاوت باطل

داورى به غير ما انزل الله. امام كاظم (ع) فرمود: سنگينى و سختى حكم (و قضاوت) باطل را آن كس درك مى كند كه عليه او حكم شده باشد. ابو ولاد حناط گويد: استرى را به مبلغى از كسى كرايه نمودم كه بر آن سوار شوم و از كوفه به قصر ابى هبيره (چند فرسخى كوفه) كه در آنجا از كسى طلبى داشتم رفته و سپس به كوفه باز گردم، در بين راه خبر شدم كه بدهكارم به نيل (شهركى در حومه كوفه) رفته، چون به آنجا رفتم به من گفتند وى به بغداد رفته است من به بغداد شدم و او را جستم و كارم را گذراندم و سپس به كوفه بازگشتم و استر را به صاحبش برگرداندم و عذر تاخيرمرا به وى گفتم ولى او نپذيرفت و سرانجام هر دو بر اين توافق نموديم كه فردا مسئله را نزد ابوحنيفه عرضه كنيم هر چه او قضاوت كند.

/ 2570