چيزى كه به كرانه دندان گزند و خورند. شمشير كهنه روى فرو ريخته. چرم سفيد كه بر آن نويسند. كيسه چرمين. (اقرب الموارد و منتهى الارب)
قَضِيَّة
مطلوب و مراد. حكم و امر. فتوى. دليل. داستان و حكايت. نقل و قصه. دعوا و مرافعه. اتفاق و حادثة. واقعه اى كه به دارالقضاء يا به قاضى عرضه شود. قضاوت و داورى. در حديث است: «اىّ قضية اعدل من القرعة»: كدام داورى عادلانه تر از قرعه است؟! (وسائل: 27/261). اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به قاضى خود، شريح: «ايّاك ان تنفذ قضية فى قصاص او حدٍّ من حدود الله او حقٍّ من حقوق المسلمين حتّى تعرض ذلك علىّ ان شاء الله».(وسائل: 27/211) در اصطلاح منطق: سخن مركّبى را گويند كه وضع و هيئت آن به گونه اى باشد كه درباره اش گفته شود: راست است يا دروغ (به خلاف مركب مزجى و اضافى و انشائى كه چنين احتمالى در آن راه ندارد).و اگر مضمون قضيه عبارت باشد از ثبوت چيزى براى چيزى يا نفى چيزى از چيزى، آن را حمليّه گويند، كه اول را موجبه و دوم را سالبه گويند، مانند «انسان حيوان است، و حيوان درخت نيست» و آن جزء قضيه كه بيان حالش مى شود، موضوع، و آن جزء كه حكم و حالت ديگرى است، محمول، و جزء سوم كه دلالت بر ارتباط آن دو با يكديگر دارد، رابطة گويند، در مثال «حيوان ناطق است» حيوان موضوع و ناطق محمول و است رابطه است.و امّا اگر مضمون قضيه چنين نبود (كه اثبات چيزى براى چيزى يا نفى چيزى از چيزى باشد) آن را شرطيّه گويند.قضيه شرطيه گاه بدين مضمون بود كه در آن حكم شود به ثبوت نسبتى بر تقدير نسبت ديگر، بدين معنى كه اگر چنين باشد چنان خواهد بود يا اگر چنين باشد چنان نخواهد بود، و اين را شرطيه متصله گويند، مانند «ان كانت الشمس طالعة كان النهار موجودا، يا ليس ان كانت الشمس طالعة كان الليل موجودا».و گاه عبارت باشد از حكم به منافات بين دو نسبت يا عدم منافات بين آن دو، مانند «امّا ان يكون هذا العدد زوجا و اما ان يكون هذا العدد فردا» و در سلب منافات مانند «ليس البتّة امّا ان يكون هذا العدد زوجاً او منقسماً بمتساويين». تفصيل بيشتر به كتب مربوطه رجوع شود.
قَطّ
(مصدر) :بريدن سر قلم از عرض در تراشيدن آن. «قطّ البيطار حافر الدابّة»: دامپزشك سم چارپا را ساويد و هموار كرد.
قَطّ
هرگز. ما رأيته قطّ: هرگز او را نديده ام.على (ع): «والله ما غُزِىَ قطّ قوم فى عقر دارهم الاّ ذلّوا»: هرگز گروهى و ملتى در درون خانه شان مورد هجوم دشمن قرار نگرفتند جز آن كه خوار گشتند (نهج: خطبه 27). «ما زنى غيور قطّ»: هرگز غيرتمندى زنا نكند.(نهج: حكمت 305) امام صادق (ع): «اذا اصبت بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله (ص) فانّ الخلق لم يصابوا بمثله قطّ»: هرگاه به مصيبتى دچار گشتى به ياد مصيبت درگذشت پيامبرت بيفت، كه مردمان هرگز به مصيبتى مانند آن دچار نگشته اند. (وسائل: 3/267) علىّ بن موسى الرضا (ع): «انما اتخذ الله ابراهيم خليلاً لانّه لم يردّ احداً ولم يسأل احداً قطّ»:اين كه خداوند، ابراهيم (ع) را دوست ويژه خود خواند بدين سبب بود كه وى هرگز خواهنده اى را محروم نساخت و هرگز از كسى (جز خدا) چيزى درخواست ننمود. (وسائل: 9/441) رسول الله (ص): «ما اعزّ الله بجهل قطُّ، ولا اذلّ بحلم قطُّ»: خداوند هرگز كسى را به بى خردى عزّت نبخشيده، و هرگز كسى را بر اثر بزرگوارى و بردبارى خوار نساخته است. (وسائل: 15/266) قط بر سه وجه است:1 ـ ظرف زمان براى استغراق گذشته، و اين به فتح قاف و تشديد طاء مضمومه است در فصيح ترين لغات، وبه نفى اختصاص دارد، گويند: «ما فعلته قطُّ»: اين كار را در مدت عمر خود نكرده ام.