معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 ـ به معنى حسبُ، در اين صورت قاف آن مفتوح و طاء ساكن است، و گويند: قطّى و قطّك و قط زيد درهم، چنان كه گوئى: حسبى و حسبك، وفرق بين حسب و قط اين است كه حسب معرب است و قط مبنى.

3 ـ اسم فعل است به معنى يكفى، پس گويند «قطنى» با نون وقاية.

قِطّ

نصيب. (و قالوا ربّنا عجّل لنا قِطَّنا قبل يوم الحساب): و كافران گفتند: نصيب ما را (به پاداش اعمالمان) تعجيل كن و پيش از روز حساب انداز. (ص: 16)

قَطا

مرغى كه به فارسى سنگ خواره گويند. على بن مهزيار گويد: در خدمت امام جواد(ع) بودم نهار آوردند و گوشت قطا در ميان سفره بود. حضرت فرمود: گوشت مباركى است و پدرم آن را دوست مى داشت و مى فرمود آن را به بيمار يرقانى بدهند و دستور مى داد آن را برايش كباب كنند كه سودمند است. (بحار: 65/43)

قِطار

يك رسته شتر. عبدالله بن يحيى الكاهلى انه سمع الصادق (ع) يقول فى التقصير فى الصلاة: «بريد فى بريد، اربعة و عشرون ميلاً، ثم قال: كان ابى يقول: انّ التقصير لم يوضع على البغلة السفواء و الدابّة الناجية و انّما وضع على سير القطار». (وسائل: 8/452)

قَطايِع

جِ قَطيعة. به «قطيعة» رجوع شود. عن ابى جعفر الباقر (ع): «اذا قام قائمنا اضمحلّت القطايع، فلا قطايع». (وسائل: 17/229) الصادق (ع): «قطايع الملوك كلّها للامام، وليس للناس فيها شىء» (وسائل: 9/525). «القطايع من الانفال».

(وسائل: 9/534)

قُطّاع الطريق

راهزنان. به «قاطع طريق» رجوع شود.

قَطام

نام زنى است. مبنى بر كسر است.

قَطّان

پنبه فروش.

قَطاة

سرين. جاى نشستن رديف از ستور (منتهى الارب). مرغى است كه آن را سنگخواره نامند. ابوعبدالله الصادق (ع):«من بنى مسجداً كمفحص قطاة بنى الله له بيتاً فى الجنّة»: هر كه مسجدى را به اندازه جايگاه (لانه) مرغ سنگخواره بنا كند خداوند در بهشت خانه اى برايش بنا نمايد. (وسائل: 5/205)

قُطب

ميل آهنى كه بر گرد آن سنگ بالاى آسيا مى گردد و به مناسبت اين معنى مهتر قوم كه مدار كار بر او باشد قطب گويند. ستاره مدار فلك را نيز بدين جهت قطب خوانند. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى» به خدا سوگند كه پسر ابوقحافه در حالى به لباس خلافت ملبس گشت كه خود مى دانست من در جهان خلافت به منزله قطب در دستگاه آسيا مى باشم. (نهج: خطبه 3) كلمه قطب در حديث به اين معنى كه لقب و وصف كسى باشد نيامده و تنها فرقه صوفيه رهبر خويش را بدين نام مى خوانند، آرى مرحوم كفعمى در حاشيه كتاب مصباح مى گويد: بعضى گفته اند كه زمين از يك قطب و چهار تن از اوتاد و چهل تن از ابدال و هفتاد نفر نجيب و سيصد و شصت نفر صالح خالى نماند. وى به دنبال سخن خويش مى گويد: شرط قطب آنست كه معصوم بود و چنين استنباط مى كند كه قطب، حضرت مهدى (عج) مى باشد و بالاخره وى كلام خود را به «والله العالم» پايان مى دهد كه معلوم مى شود او بدين نقل وثوق و اعتمادى ندارد.

/ 2570