نوعى از درخت خرما يا نوع زبون آن . قولى آن كه : همه انواع درخت خرما جز عجوه وبُرُنّى لون خوانده ميشود ، و اهل مدينه آنها را الوان مينامند . واحد آن لينة است كه اصلش لِونة بوده ، واو به جهت كسره لام به ياء بدل شده است .در حديث جابر وطلبكاران آمده كه پيغمبر (ص) فرمود : «اجعل اللون على حِدته» : خرماهاى الوان را جدا بگذار . (نهايه ابن اثير)
لُؤَىّ
تصغير لأى به معنى زره يا سختى ومحنت . يا درنگ . نام يكى از اجداد پيغمبر اسلام ، و او لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك مكنى به ابوكعب ، جدّ هفتم آن حضرت است .
لَوى
پيچش شكم و درد آن .
لَهاء
جِ لهاة .
لَهاة
كام كه گوشت پاره اى است آويخته در اقصاى اعلاى دهن ، ج : لَها ولَهَوات ولَهَيات ولَهاء . در حديث آمده : «تحرّك الرجل لسانه فى لهواته» . (مجمع البحرين)
لَهَب
شعله آتش بى دود . به معنى غبار برخاسته نيز آيد . (قاموس قرآن) (لا ظليل ولا يغنى من اللهب) ; نه گوارا باشد ونه از شعله آتش باز دارد . (مرسلات:31) عبدالعزّى بن عبدالمطلب عموى پيغمبر اسلام را از اين جهت ابولهب ميگفتند كه دو گونه اش از زيبائى بسان دو شعله آتش ميدرخشيد . يا اين لقب را مسلمانان به وى دادند ، يعنى كسى كه مستحق شراره آتش است .
لَهَب
نام صد ويازدهمين سوره قرآن كريم ، مكّيّه ومشتمل بر پنج آيه است .از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : چون سوره لهب ميخوانيد بر ابولهب نفرين كنيد . (مجمع البيان)
لَهث
زبان بيرون انداختن سگ وجز آن از تشنگى وسختى وماندگى . (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ...) . (اعراف:176)
لَهثان
تشنه . خسته جگر .
لَهَج
شيفتگى نمودن . حرص نمودن . برآغاليدن .
لَهجَة
زبان . جايگاه سخن از زبان . يقال : فلان فصيح اللهجة .