بيننده و ناظر. جوينده خوشى و گشايش خاطر. گشايش يابنده از تنگى و دشوارى.
مُتَفَرِّد
تنها و يگانه.
مُتَفَرِّس
داننده به علامت و نشان. قيافه دان. حكم كننده از روى علامت و صور ظاهرى.
مُتَفَرِّط
كسى كه در پيش ميرود و پيشى مى گيرد.
مُتَفَرِّع
برآورده و صادر شده و مشتق گشته و پديد آمده از چيزى.
مُتَفَرِّغ
فارغ از شغل. خالى و تهى.
مُتَفَرِّق
پراكنده شده و پريشان شده.
مُتَفَرقِع
آن كه از انگشتان خود بانگ برآورد وقت خميدن.
مُتَفَسِّح
كسى كه جا مى دهد. وسيع و فراخ و گشاده.
مُتَفَسِّخ
گوشت مرده ريز ريز شده.
مُتفشّى
ريش و قرحه فراخ شده. بيمارى مستولى و فراگرفته.
مُتَفَضِّل
افزون شونده و افزونى نماينده. نكوئى كننده. افزونى جوينده بر اقران.
مُتَفَطِّر
شكافته. شكافته گردنده.
مُتَفَطِّن
زيرك و با تدبير و با انديشه.
مُتَّفِق
سازوارى نموده. هم رأى. هم عقيده.
مُتَفَقِّه
فقيه. دانشمند در مسائل شرعى. ج: متفقّهة. امام باقر (ع): «متفقّه فى الدين اشدّ على الشيطان من عبادة الف عابد». (بحار: 1/213)
مُتَفَكِّر
انديشمند. انديشنده.
مُتَفَكِّه
به شگفت آينده. متعجّب.
مُتَفَوِّق
برتر از ديگران.
مُتَقابِل
روى به هم دارنده. روبروى يكديگر. (و نزعنا ما فى صدورهم من غِلّ اخوانا على سرر متقابلين): و ما آئينه دل آنها را از كدورت كينه و حسد به كلى پاك و پاكيزه سازيم تا همه برادرانه بر كرسيها روبروى يكديگر