صحيفه اعمال كه در قيامت به دست هر كس داده شود و اعمال وى در آن مدوّن باشد .(و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين ممّا فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا ولا يظلم ربّك احدا) و در آن روز نامه اعمال پيش نهند و بزهكاران را بينى كه از آنچه در آنست ترسان و هراسان باشند و گويند واى بر ما چه شگفت نامه اى است كه هر ريز و درشتى را فرو نگذاشته و همه اعمال خويش را از نيك و بد در آن بيابند و خدايت به كس ستم نكند (كهف:48) . (وكلّ شىء فعلوه فى الزبر* و كلّ صغير و كبير مستطر) هر آنچه كرده اند در نامه ها (ى اعمال) ثبت است . و هر ريز و درشتى به نگارش رسيده است . (قمر:54) امام صادق (ع) فرمود : چون روز قيامت شود نامه آدمى را به دستش دهند و به وى گفته شود : بخوان . راوى گويد عرض كردم مگر او به محتواى نامه آشنا است ؟ فرمود : خداوند به ياد او مى آورد آنچنان كه هر نگاهى كه كرده و هر سخنى كه گفته و هر گامى كه برداشته همه به يادش آيد كه گوئى در همان وقت آن را انجام داده باشد ، و گويد : «يا ويلتنا ...» واى بر ما عجب نامه اى است كه هيچ ريز و درشتى را از قلم نينداخته .اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سرلوحه نامه مؤمن اخلاق نيكوى او مى باشد . (بحار:7/315 و 78/79)
نامه هاى پيغمبر اسلام به ملوك و زمامداران
پيغمبر (ص) به شش تن از ملوك و زمامداران وقتش نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و هر نامه اى را توسط يكى از ياران بدانها گسيل داشت : حاطب بن ابى بلتعه را به نزد مقوقس (شاه اسكندريه) و دحية بن خليفه را نزد قيصر و عبدالله بن حذاقه را نزد كسرى و عمرو بن اميه ضمرى را نزد نجاشى و شجاع بن وهب را نزد حارث بن ابى شمر (حاكم شام) و سليط بن عمرو عامرى را نزد هوذة بن على نخعى يا حنفى (امير يمامه) فرستاد . اما مقوقس چون نامه به وى رسيد نامه و فرستاده حضرت را گرامى داشت و در پاسخ نگاشت كه من مى دانستم يكى از پيامبران خدا باقى مانده و از اين رو فرستاده شما را گرامى داشتم . آنگاه چهار كنيز را كه از آن جمله ماريه قبطيه و خواهرش سيرين بود و درازگوشى به نام عفير يا يعفور و استرى به نام دلدل به رسم هديه به پيشگاه پيغمبر(ص) فرستاد ولى اسلام نياورد ، حضرت هديه اش را پذيرفت و فرمود : وى بر مقام و سلطنت خويش ترسيده ولى اين سلطنت براى او باقى نخواهد ماند ، و حضرت ماريه را به خود اختصاص داد و سيرين را به حسان بن وهب داد و درازگوش پس از بازگشت حضرت از حجة الوداع تلف شد و دلدل تا زمان معاويه زنده بود .و اما قيصر : صبحگاهى چون از خواب برخاست به علت خوابى كه ديده بود سخت اندوهناك بود و چون فرماندهان آن اندوه را در چهره اش مشاهده نمودند و سبب پرسيدند گفت : آرى ديشب به خواب ديدم كه گوينده اى مى گفت :سلطانى كه مردم را به ختنه دستور مى دهد ظاهر شده . آنان گفتند : ملتى كه به سنت ختنه عمل مى كنند همان قوم يهودند كه در سلطه تو مى باشند ، اگر از آنها بيم دارى آنان را ريشه كن ساز تا از خطرشان برهى . در اين سخن بودند كه پيك پيغمبر (ص) رسيد و نامه را به وى تسليم داشت ، وى پيش از خواندن نامه دستور داد