واجبى كه مكلّف به (يعنى عمل متعلق وجوب) يكى اما مكلّف متعدد باشد و محض اينكه يكى از مكلفين آن عمل را انجام داد از ديگران ساقط مى شود زيرا بيش از يكى مطلوب نبوده ، مانند غسل ميت كه يك غسل بر همه كسانى كه به انجام آن قادر و به حضور ميت آگاهند واجب است ولى چون يك نفر آن را به نحو صحيح انجام داد از ديگران ساقط مى گردد و همان يك نفر از ديگران كفايت مى كند ، در قبال واجب عينى كه مكلف به نيز متعدد است .
واجب مشروط
واجبى كه فعليت وجوب آن مشروط به شرطى بود مانند حج نسبت به استطاعت . در قبال واجب مطلق كه اين چنين نيست .
واجب مضيّق
واجبى كه وقتى براى آن تعيين شده و آن وقت مساوى با فعل باشد مانند روزه ماه رمضان . در قبال واجب موسع كه وقت آن اوسع از فعل باشد .
واجب معيّن
آن واجب كه امر تنها به خود آن تعلق گرفته و عدلى نداشته باشد مانند نمازهاى پنجگانه يوميه . در قبال واجب تخييرى كه امر به متعدد على سبيل البدل تعلق گرفته مانند خصال كفارات و نماز در اماكن تخيير .
واجب الوجود
ذات حق ، آنچه در هستيش محتاج به غير نباشد ، در قبال ممكن الوجود كه در هستى به غير نيازمند بود و ممتنع الوجود كه هستيش محال باشد .هرگاه مقسم را امور ذهنى قرار دهيم سه قسم حاصل مى شود : واجب و ممكن و ممتنع و چون مقسم را امور خارجى گيريم بيش از دو قسم : واجب و ممتنع نباشد زيرا ممكن چون وجود يافت واجب گردد (الشىء ما لم يجب لم يوجد) .
واجِد
دارا . دارنده . يابنده . محبّ . پاينده و باقى . بى نياز ، و به همين معنى نامى از نامهاى خداوند است .رسول خدا (ص) : «لىّ الواجد بالدين يحلّ عرضه و عقوبته ، ما لم يكن دينه فيما يكره الله عزّ و جلّ» :اهمال كارى شخص دارا ، در پرداخت بدهى خويش موجب مى گردد كه آبرويش مباح و كيفرش مجاز شود ، اين در صورتى است كه وامى كه گرفته در راه خلاف رضاى خدا هزينه نشده باشد (و اگر چنين باشد به طريق اولى) .(وسائل:18/333)
واجِف
بى آرام و مضطرب . قلب واجف : دل مضطرب .
واجِفَة
مؤنث واجف . مضطرب و بى آرام . (قلوب يومئذ واجفة * ابصارها خاشعة) : دلهائى در آن روز (قيامت) مضطرب بوند . ديدگانشان (از هيبت و وحشت) خيره باشند . (نازعات:8 ـ 9)
واجِل
ترسنده . بيمناك .
واحِد
يك . نخستين عدد . (و الهكم اله واحد لا اله الاّ هو الرحمن الرحيم)(بقرة:163) . (و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد) . (بقرة:61) در حديث امام كاظم (ع) در معنى كلمه «واحد» آمده كه يك انسان را بدين جهت واحد گويند كه وى يك فرد است و دو تا نيست ولى در حقيقت وى واحد نباشد كه وى داراى اعضاء گوناگون و رنگهاى متنوع بسيار است ، او يكى نيست زيرا اجزائى مجزّا از يكديگر و متفاوت با همديگر دارد ، خونش غير از گوشتش و گوشتش جز خونش مى باشد ، رگش چيزى و پيش چيز ديگرى است ، مو و پوستش متغاير ، سياهيش با سپيديش متمايز است ، همچنين ساير آفريدگان ; پس انسان به ظاهر يكى ولى در حقيقت متعدد است ; اما خدا واحدى است كه جز او واحد حقيقى نباشد ، اختلاف ، تفاوت ، زيادت و نقصان در او راه ندارد ، در صورتى كه انسان آفريده اى است كه از