202 ـ 201)
يزدگرد
يا يزدگرد سوم، سى و پنجمين پادشاه ساسانى، در سال 632 م به تخت نشست. نسبت او درست معلوم نيست. طبرى گويد كه پسر شهريار (نوه خسرو پرويز) و از مادر زنگى بود و چون كسى را از خانواده سلطنت نيافتند ناچار او را بر تخت نشاندند. وقتى يزدگرد به شاهى رسيد مشكلات فراوانى در ملك وجود داشت. در سال 14 هجرت كه عمر از كارهاى شام فراغت يافت، آماده جنگ با ايران گرديد. سعد بن ابى وقاص با سى هزار سپاه مأمور جنگ با ايرانيان شد. يزدگرد هم سپاهى گويا در حدود يك صد و بيست هزار نفر در تحت فرماندهى رستم فرخ هرمز (يا فرخ زاد) بياراست. عمر در همان سال هيأتى مركب از دوازده نفر به دربار يزدگرد فرستاد. آنان در ورود به تيسفون ظاهرشان باعث سخريه بود ولى يزدگرد آنها را با احترام پذيرفت، زيرا مقارن اين احوال، مسلمين دمشق را فتح كرده بودند. يزدگرد پرسيد: مقصودتان چيست؟ گفتند بايد اسلام بپذيريد يا جزيه دهيد. شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگريسته و اشاره به لباس آنها كرده گفت: شما مردمانى هستيد كه سوسمار مى خوريد و بچه هاى خودتان (دخترانتان) را مى كشيد. مسلمين جواب دادند كه ما فقير و گرسنه بوديم ولى خدا خواسته است غنى و سير باشيم. اكنون كه شمشير را اختيار كرده ايد بين ما و شما حَكَم اوست. بدين ترتيب زمينه جنگ ايران و اسلام فراهم گرديد و در قادسيه (15 فرسنگ جنوبى كوفه) دو سپاه به جنگ پرداختند و پس از چهار روز جنگ سخت رستم فرخ زاد كشته شد و سپاه اسلام بر سپاه يزدگرد پيروز آمد.(سال 14 هجرت) پس از كشته شدن رستم فرخ زاد و شكست سپاه يزدگرد سپاه عرب به امر عمر دو ماه استراحت كرد و سپس در سال 16 هجرت به قصد مداين حركت كردند. يزدگرد به سعد فرمانده قواى اسلام پيشنهادكرد كه ممالك آن سوى دجله را به مسلمن واگذارد و طرفين صلح نمايند ولى او به استهزا رد كرد و سرانجام با فتح تيسفون غنايم و دخاير سرشارى به دست سپاه مسلمين افتاد. سعد پس از چندى در جلولا با يزدگرد به جنگ پرداخت و شكست ديگرى به سپاه او وارد آورد تا سرانجام جنگ نهاوند كه اعراب آن را فتح الفتوح ناميده اند رخ داد و سپاه يزدگرد با همه فزونى شماره و آمادگى جنگى آخرين شكست را از سپاه عرب خورد و پس از اين جنگ اصفهان و فارس و آذربايجان و رى و بلاد ديگر به تصرف اعراب درآمد و يزدگرد پس از شكست در جنگ نهاوند از رى به اصفهان و از آنجا به كرمان و بعد به بلخ و مرو رفت و پس از آن سفيرى به چين فرستاد و از فغفور كمك خواست ولى دولت چين به سبب دورى از ايران از دادن كمك خوددارى كرد. بعد يزدگرد با خاقان تركها مذاكره كرد و او در ابتدا راضى شد به يزدگرد كمك كند ولى بعد به سبب نارضامندى از رفتار او امتناع ورزيد. پس از آنكه يزدگرد از سوء نيت ماهوى مرزبان مرو نسبت به خود آگاه شد در نزديكى مرو به آسيايى پناه برد كه شب در آنجا بگذراند. آسيابان يزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش كشت. به روايتى او را در پارس دفن نمودند. (31 هجرى قمرى) و با مرگ او سلسله ساسانى پس از 416 سال سلطنت در ايران منقرض گرديد.(تاريخ ايران تأليف پيرنيا : 229 تا 239)
وزان پس غم و شادى يزدگرد
سرآمد همى زاختر تيزگرد
سرآمد همى زاختر تيزگرد
سرآمد همى زاختر تيزگرد
كه چونان شديم از غم يزدگرد
كه خون در دل نامداران فسرد
كه خون در دل نامداران فسرد
كه خون در دل نامداران فسرد