يقول الانسان يومئذ اين المفرّ)(قيامة: 10). يومئذ به معنى آن روز است، اضافه شدن لفظ يوم و حين به «اذ» مشهور است ابن هشام در مغنى گفته: «اذ» در اين صورت اسم زمان مستقبل است ولى جمهور نُحات آن را قبول نكرده و گويند: آن در آيات قيامت مثلاً براى محقق الوقوع بودن آخرت است كه به جاى ماضى تنزيل شده و گرنه «اذ» همواره ظرف زمان ماضى است. (قاموسى قرآن)
يونُس
بن ظبيان كوفى. مرحوم كشى از فضل بن شاذان نقل كرده كه وى از دروغگويان مشهور در نقل حديث بوده. نجاشى گفته: وى در نقل حديث بسيار ضعيف است و مورد اعتماد نمى باشد. ابن غضايرى گفته او از غلاة بوده و خود جعل حديث مى كرده. (جامع الرواة) يونس بن عبدالرحمن گويد: روزى در محضر امام رضا (ع) بودم يكى از بنى طيّار آنجا نشسته بود به حضرت مى گفت: خود از يونس بن ظبيان شنيدم مى گفت: شبى در طواف بودم ناگهان از بالاى سرم ندائى شنيدم كه منم خداوندى كه جز او خدائى نباشد، نماز را به ياد من بخوان. سر خود را بلند كردم ديدم مولايم ابوالحسن است. حضرت چون شنيد به خشم آمد و از خود بى خود شد و به آن مرد گفت: از اينجا بيرون شو خدا لعنت كند تو را و يونس بن ظبيان را هزار بار كه هزار بار ديگر را در پى داشته باشد، لعنتى كه هر يك تو را به قعر دوزخ رساند، شهادت مى دهم كه آن منادى جز شيطان كس ديگر نبوده و بدان كه يونس بن ظبيان با ابوالخطّاب در بدترين عذاب بسر مى برند و پيروان آن دو با همان شيطان در كنار فرعون و آل فرعون به بدترين عذاب معذب خواهند بود، اين را از پدرم شنيدم، پس از سخنان حضرت آن مرد از مجلس بيرون شد و ده گامى فاصله نگرفته بود كه برو درافتاد و بيهوش شد. (بحار: 25/264)
يونُس
بن عبدالرحمن مولى على بن يقطين. از اصحاب حضرت كاظم (ع) و حضرت رضا (ع) و نماينده آن حضرت بوده. وى كسى است كه واقفه مبلغ گزافى به وى دادند كه به مسلك آنها درآيد و امامت حضرت رضا (ع) را منكر شود و او امتناع نمود. عبدالعزيز مهتدى گويد: به حضرت رضا (ع) گفتم: من همه وقت توفيق شرفيابى حضور شما را ندارم، احكام دينم را از چه كسى دريابم؟ فرمود: از يونس بن عبدالرحمن. در حديث صحيح آمده كه حضرت رضا (ع) سه بار جهت وى بهشت ضامن شده. (جامع الرواة)
يونُس
بن متّى از پيغمبران بنى اسرائيل بود كه پس از سليمان بر اهل نينوى (موصل) مبعوث گشت و امت وى حسب قرآن صدهزار يا بيشتر بودند.از امام صادق (ع) روايت است كه خداوند عذاب خود را پس از تقدير از هيچ قومى برنگردانيد جز قوم يونس، چه اينكه حضرت يونس پيوسته آنها را به دين خدا دعوت مى نمود و آنها نمى پذيرفتند، تصميم گرفت بر آنها نفرين كند. دو نفر در ميان آنها بودند يكى عالم به نام روبيل و ديگرى عابد به نام مليخا، عابد همواره به يونس مى گفت نفرين كن ولى عالم وى را از اين امر باز مى داشت و مى گفت خدا دوست ندارد بندگانش هلاك شوند. اما يونس سخن عابد را پذيرفت و نفرين نمود. وحى آمد كه فلان روز روز نزول عذاب است. چون وقت عذاب نزديك شد يونس و عابد از ميان قوم فرار كردند ولى عالم بماند. و چون روز موعود رسيد و آثار عذاب نمايان گشت عالم خطاب به مردم نمود و گفت: همگى به خدا پناه بريد باشد كه بر شما رحم آرد و عذاب را از شما برگرداند. آنها گفتند: چه كنيم؟ وى گفت: همه دست جمعى سر به بيابان نهيد و كودكان را از مادران و نيز بچه حيوانات را از مادرانشان جدا سازيد و به گريه و دعا بپردازيد. آنها چنين كردند و همگى گريه و ناله و ضجه سر دادند، خداوند بر آنها ترحم نمود و عذاب را از آنها دفع ساخت. يونس همى خشمگين از نزد آنها به سمت دريا رفت چون به ساحل رسيد كشتى آماده اى ديد بر آن نشست و چون كشتى به وسط دريا رسيد نهنگى بزرگ پيش آمد و كشتى را از حركت بازداشت، چون چشم يونس به نهنگ افتاد از ترس به عقب كشتى رفت،