بازگردنده از گناه . توبه كار . ج : تائبين. قرآن كريم: (التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون...)(توبه: 112). اميرالمؤمنين(ع): «افلا تائب من خطيئته قبل منيته؟! الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه»؟! (نهج : خطبه 28). رسول الله (ص): «ان الله تبارك و تعالى ينزل ملكا الى السماء الدنيا كل ليلة فى الثلث الاخير و ليلة الجمعه فى اول الليل، فيامره فينادى: هل من سائل فاعطيه؟ هل من تائب فاتوب عليه، هل من مستغفر فاغفر له ...» (بحار: 3 / 314). و عنه(ص): «ليس شىء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة». (بحار:6/21)
زمان تابش و فصل گرما، يكى از چهار فصل سال بين بهار و پائيز، بعربى صيف. قرآن كريم: براى اينكه قريش با هم انس و الفت گيرند. الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند (قريش:1 ـ 2). در حديث نبوى آمده كه جهت سبك شدن گرماى تابستان از حجامت كمك بگيريد. (ربيع الابرار)
تابع
پس رونده، پيرو، لاحق، مقابل متبوع. قرآن كريم: (و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض...) (بقره: 146). اميرالمؤمنين (ع): اينان در بدست آوردن دنياى پست بر هم سبقت ميجويند و همچون سگان بر سر مردار گنديده اى نزاع ميكنند، ديرى نشود كه تابع از متبوع و رهبر از پيرو بيزارى جويد... (نهج : خطبه 151) تابع در اصطلاح تاريخ اسلام بكسى گويند كه اصحاب رسول الله (ص) را ديده باشد. ج : تابعين.در اصطلاح ادب، كلمه اى باشد كه اعراب كلمه سابق گيرد از همان جهت كه او دارد، و بدين قيد خبر مبتدا و مفعول دوم و مفعول سوم باب علم و اعلم خارج گرديد، تابع بر پنج قسم است: تاكيد، صفت، بدل، عطف بيان، و عطف به حروف (نسق).
تابعىّ
منسوب به تابع . آن كه درك صحبت رسول خدا را نكرده لكن صحابه آن حضرت را ديده باشد .
تابعين
جمع تابع در حالت نصبى و جرى. در اصطلاح تاريخ اسلام كسانى را گويند كه پيغمبر اسلام را درك نكرده ولى اصحاب آن حضرت را درك كرده باشند. افاضل مسلمين را در زمان حضرت ختمى مرتبت مصاحب رسول مى ناميدند زيرا فضيلتى برتر از اين عنوان نبود و بدين سبب آنها را صحابه مى گفتند و چون عصر دوم اسلام فرا رسيد آنان كه درك صحبت صحابه رسول كرده بودند تابعين خوانده مى شدند و گروه پس از آنها را اتباع تابعين مى ناميدند.
تابناك
تابدار و روشن و براق، رخشنده، مشعشع.
تابنده
تابان، درخشان، متلألاَ، مشعشع، لايح، وهاج.
تابوت
بر وزن قانون ، به لغت جمهور عرب، و تابُوَه بر وزن ترقوه ، به لغت انصار: صندوق را گويند. و در اصطلاح