بيمناك بودن از نافرمانى خداوند. تقوى. به اين واژه رجوع شود.
خِداج
ناقِص ، ناتمام . ناتمام انداختن شتر حمل خود را . بچه انداختن پيش از وقت زادن . از معنى نخست است حديث نبوى منقول در «المجازات النبويّة تاليف سيد رضى» : «كلّ صلاة لا يُقرأ فيها بفاتحة الكتاب فهى خداج» : هر نماز كه سوره حمد در آن تلاوت نشود ناقص است .و در توقيع حضرت حجت (عج) در پاسخ حميرى : «كلّ صلاة لا قراءة فيها فهى خداج» . (وسائل الشيعة:6/127)
خُداحافظى
بدرود گفتن . وداع . از جمله آداب و سنن و از اخلاقيات اسلام است كه هنگام جدا شدن از دوست يا خانواده و يا هر كسى ، جملاتى محبت آميز ، چون دعا و مانند آن به زبان رانده شود .از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمود : «هرگاه خواستيد از مجلسى بيرون رويد ، سلام كنيد ، كه سلام نخست را بر سلام آخر برترى و مزيّتى نباشد» . (بحار:16/236) در حديث آمده كه هرگاه پيغمبر (ص) مسلمانى را بدرود مى گفت مى فرمود : «خداوند شما را رحمت كند و تقوى را توشه راهتان سازد و رويتان را به هر كار نيكى بگرداند و هر حاجتى از شما برآورده سازد و دين و دنياتان را برايتان سالم بدارد و شما را به سلامت به خانواده اى سالم بازگرداند» . (بحار:76/280) از امام باقر (ع) روايت شده كه : «هرگاه پيغمبر (ص) با مسافرى خداحافظى مى كرد دست وى را مى گرفت و مى فرمود : خداوند به نيكى (با مهر و محبت) با تو يارى و همسفرى كند ، و به حدّ كمال به تو مدد رساند ، و ناهمواريها را بر تو هموار سازد ، و هر دورى را براى تو نزديك كند ، و هر مشكلى را برايت سامان دهد ، و دين و امانت و فرجام كارت را برايت محفوظ بدارد ، و رويت را به هر كار نيك بگرداند ، بر تو باد به خداى ترسى ، تو را به خدا مى سپارم ، برو به سوى بركت و فضل خداوند» . (وسائل الشيعة:11/406) از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) با مردى خداحافظى نمود ، فرمود : «سلّمك الله و غنمك ، و الميعاد لله» (وسائل:11/407) . به «وداع» نيز رجوع شود .
خداشناسى
شناخت خدا. معرفة الله. كنايه از تدين و دين دارى. در حديث آمده «اعرفوا الله بالله» خدا را به خدا بشناسيد.در معنى اين حديث اختلاف است: بعضى گفته اند: يعنى چنانكه ميدانيم آفريدگان خدا از سه بخش بيرون نيستند: اجسام و انوار و ارواح. و چون كسى شباهت خدا از هر يك اين سه را نفى نمود وى خدا را شناخته است.و بعضى گفته اند مراد آنست كه بايد خدا را بدانچه خداوند خود در نهاد هر كسى از شناخت خود نهاده و از بديهيات فطرت هر كسى قرار داده بايد شناخت نه به دليلهاى بيرون از وجود خود.مراد از خداشناسى چنانكه گفته شده آگاهى به صفات جلاليه و جماليه او تعالى است بر حسب توان بشر و اما اطلاع به كنه ذات مقدسش از جمله امورى است كه هيچ احدى بدان طمع نبندد. سلطان المحققين گفته: مراتب شناخت خدا به مراتب شناخت آتش مى ماند بدين گونه كه اگر كسى بشنود: در اين جهان چيزى هست كه هر چيزى كه بدان تماس حاصل كند آن را نابود مى سازد و در هر چيزى كه در كنارش قرار گيرد اثر مينهد، و آن چيز را آتش گويند; چنان كسى نوعى شناخت به آتش پيدا مى كند كه آن نازل ترين مرتبه شناخت است. نمونه چنين شناختى در باره خدا شناختى است كه مقلدين از دين دارند بى آنكه به دليل و برهانى آن را اثبات كرده باشند.مرتبه بالاتر از اين شناخت آتش اينكه دود آتش به كسى رسد و بداند كه آن از آتش است. نظير اين در مورد شناخت خدا شناختى است كه از ناحيه دليل و برهان حاصل شود.مرتبه بالاتر از اين در شناخت آتش آنكه گرمى آتش را بر اثر مجاورت با آن حس كند و موجوداتى كه پيش از آن در تاريكى بوده اند به نور آتش دريابد. كه نظير آن در باب شناخت خدا شناختى است كه مؤمنان مخلص يكجهت بخدا دارند كه به يقين درك نموده اند (الله نور السماوات و الارض).و از آن بالاتر در شناخت آتش آنكه كسى به همه وجودش در آتش بسوزد و همه اجزائش متلاشى گردد; و نظير اين