معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دَفّة

پهلو يا كناره هر چيز و روى آن ، از آن است دفتا المصحف ، دو طرف آن ، وآنچه بدان مصحف را فراهم آورند .

دَفيف

قريب زمين پريدن پرنده ، يا بر زمين نشسته جنبانيدن هر دو بال را . (منتهى الارب) حركت دادن پرنده دو بال خود را ، چون كبوتر . ودر حديث است كه: «يؤكل ما دفّ لا ما صفّ» يعنى: پرنده اى شرعا قابل خوردن است كه در پرواز بال هاى خود را حركت دهد ، چون كبوتر ، نه آن كه بال خود را به هم نزند ، چون كركس ونسر .

(اقرب الموارد)

دَفين

پنهان . زير خاك كرده . داء دفين: بيماريى كه معلوم نشود مگر آن وقت كه فساد وى منتشر گردد ... (منتهى الارب)

دَفينة

مؤنث دفين ، پنهان . آنچه مدفون شود . ج: دفائِن .

دَقّ

اعتراض بر سخنان مردم . كوفتن چيزى را . دق الباب: زدن در . در حديث آمده كه اصحاب پيغمبر (ص) درب خانه آن حضرت را (تأدباً) به ناخن مى كوبيدند . (بحار:17/32)

دِق

نوعى بيمارى كه بر اثر اندوه شديد بر انسان عارض شود . از امام صادق (ع) آمده كه: «هر كه بترسد در مصيبتى حالت دق بر او عارض شود مقدارى اشك بريزد كه آن حالت را تسكين دهد» . (بحار:82/105)

دَقّاق

آرد فروش . لقب چند تن از اصحاب ائمّة .

دِقاق

جِ دقيق به معنى باريك ، يا ريز .

دِقّت

دِقّة ، باريك شدن ، باريكى . باريك بينى . تمركز فكر به يك موضوع .

دَقع

مغموم گشتن وفروتنى نمودن .

دَقَع

بر خاك چسبيدن از خوارى . راضى بودن به اندك از معيشت . محنت ودرويشى .

دَقَل

خرماى زبون . روينا عن على(ع) انه سئل عن قول الله عز وجل: (ورتّل القرآن ترتيلا) قال: «بيّنه تبيينا ولا تنثره نثر الدقل ولا تهذّه هذّ الشعر ...» . (بحار:85/49)

دَقم

دندانهاى كسى را به مشت شكستن . اندوه سخت بر وام وجز آن .

دَقَم

زيان . تنگ دهان بودن وقرين بودن دندانهاى بالائين و زيرين ، به طورى كه وقت حرف زدن اين دو دندان با هم مماس گردد .

دَقن

بازداشتن كسى را ومحروم گردانيدن ، كسى را با مشت زدن .

دِقن

ريش يا لحيه . لغتى در ذقن است.

دَقيانوس

(محرف دقيوس كه آن نيز معرب دسيوس است)

/ 2570