پهلو يا كناره هر چيز و روى آن ، از آن است دفتا المصحف ، دو طرف آن ، وآنچه بدان مصحف را فراهم آورند .
دَفيف
قريب زمين پريدن پرنده ، يا بر زمين نشسته جنبانيدن هر دو بال را . (منتهى الارب) حركت دادن پرنده دو بال خود را ، چون كبوتر . ودر حديث است كه: «يؤكل ما دفّ لا ما صفّ» يعنى: پرنده اى شرعا قابل خوردن است كه در پرواز بال هاى خود را حركت دهد ، چون كبوتر ، نه آن كه بال خود را به هم نزند ، چون كركس ونسر .(اقرب الموارد)
دَفين
پنهان . زير خاك كرده . داء دفين: بيماريى كه معلوم نشود مگر آن وقت كه فساد وى منتشر گردد ... (منتهى الارب)
دَفينة
مؤنث دفين ، پنهان . آنچه مدفون شود . ج: دفائِن .
دَقّ
اعتراض بر سخنان مردم . كوفتن چيزى را . دق الباب: زدن در . در حديث آمده كه اصحاب پيغمبر (ص) درب خانه آن حضرت را (تأدباً) به ناخن مى كوبيدند . (بحار:17/32)
دِق
نوعى بيمارى كه بر اثر اندوه شديد بر انسان عارض شود . از امام صادق (ع) آمده كه: «هر كه بترسد در مصيبتى حالت دق بر او عارض شود مقدارى اشك بريزد كه آن حالت را تسكين دهد» . (بحار:82/105)
دَقّاق
آرد فروش . لقب چند تن از اصحاب ائمّة .
دِقاق
جِ دقيق به معنى باريك ، يا ريز .
دِقّت
دِقّة ، باريك شدن ، باريكى . باريك بينى . تمركز فكر به يك موضوع .
دَقع
مغموم گشتن وفروتنى نمودن .
دَقَع
بر خاك چسبيدن از خوارى . راضى بودن به اندك از معيشت . محنت ودرويشى .
دَقَل
خرماى زبون . روينا عن على(ع) انه سئل عن قول الله عز وجل: (ورتّل القرآن ترتيلا) قال: «بيّنه تبيينا ولا تنثره نثر الدقل ولا تهذّه هذّ الشعر ...» . (بحار:85/49)
دَقم
دندانهاى كسى را به مشت شكستن . اندوه سخت بر وام وجز آن .
دَقَم
زيان . تنگ دهان بودن وقرين بودن دندانهاى بالائين و زيرين ، به طورى كه وقت حرف زدن اين دو دندان با هم مماس گردد .
دَقن
بازداشتن كسى را ومحروم گردانيدن ، كسى را با مشت زدن .