معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داراى ابيات مضطرب وسست وكلمات متناقض ومصراع هاى مقطوع است وبا ديگر اشعار او متناسب نيست وبه همان مايه مى توان تصديق كرد كه دقيقى خيال وسيع وفكر عميق نداشته است .

دقيقى را غير از اشعار گشتاسب نامه ، قصايد وقطعات وابيات پراكنده اى است كه چند بيت از آن براى نمونه نقل مى شود:




  • برخيز وبرافروز هلا قبله زردشت
    بس كس كه ز زردشت بگرديده دگربار
    من سردنيابم كه مرازآتش هجران
    گر دست به دل برنهم از سوختن دل
    اى روى تو چون باغ وهمه باغ بنفشه
    آن كس كه تو را كشت تو را كشت ومرا زاد
    چرخ گردان نهاده دارد گوش
    زحل از هيبتش نمى داند
    صورت خشمش ار زهيبت خويش
    خاك دريا شود بسوزد آب
    بفسرد نار وبرق بخشايد



  • بنشين وبرافكن شكم قاقم برپشت
    ناچار كند رو به سوى قبله زردشت
    آتشكده گشته است دل وديده چو چرخشت
    انگِشت شود بى شك در دست من انگُشت
    خواهم كه بنفشه چنم از زلف تو يك مشت
    وآن كس كه تو را زاد تو را زاد ومرا كشت
    تا ملك مرو را چه فرمايد
    كه فلك را چگونه پيمايد
    ذره اى را به دهر بنمايد
    بفسرد نار وبرق بخشايد
    بفسرد نار وبرق بخشايد



دَكّ

كوبيدن . قرآن كريم: (كلاّ اذا دكت الارض دكّا) (فجر:21) . (وحملت الارض والجبال فدكتا دكة واحدة) (حاقه:14) . يعنى آنگاه كه زمين ، سخت كوبيده شود .

اميرالمؤمنين (ع) در باره قيامت: «ودك بعضها بعضا من هيبة جلالته»: بخشى از زمين بخش ديگر را از هيبت عظمت خداوند ، در هم بكوبد . (نهج: خطبه 107)

دكّ

زمين نرم . (فلما تجلّى ربه للجبل جعله دكّا وخر موسى صعقا) . (اعراف:143)

دَكّاء

مؤنث اَدَكّ . كوبيده شده ومنهدم گشته وريزه ريزه شده: (فاذا جاء وعد ربى جعله دكّاء وكان وعد ربى حقا) (كهف:98) .

دُكّان

جائى كه كاسب اجناس خود را در آن نهد وفروشد . (فرهنگ معين) ج: دكاكين . وآن معرب است از فارسى . (صحاح جوهرى)

دَكدَكَة

حفره را از خاك پر كردن .

دَكم

كسى را دست در سينه زده راندن. دهان يا بينى كسى را شكستن .

دُكمه

تكمه ، گوى سر سينه يا گريبان يا سردست .

/ 2570